eitaa logo
روضه (روضه مستند و شعر مناسبت)
2هزار دنبال‌کننده
126 عکس
30 ویدیو
96 فایل
@kashani312 لینک کانال فیش روضه https://eitaa.com/joinchat/3002663454C376341b68e کانال المراقبات (مباحث سیر و سلوکی_اخلاقی، سیره ی عملی) https://eitaa.com/almoraghebaat لینک کانال مواسات @movasaatt
مشاهده در ایتا
دانلود
🩸با ورود رأس مطهر سیدالشهداء علیه‌السلام، از در و دیوار قصر ابن زیاد، خون می‌بارید و آن نانجیب با چوپ دستی‌اش... در نقل‌ها آمده است: 📋لَمّا دَخَلَ الرّأسُ المُقدَّسُ إلى قَصرِ الإمارةِ سالَتِ الحيطانُ دَما ▪️وقتی که سر مطهر سیدالشهدا علیه‌السلام را وارد قصر دارالاماره ابن زیاد ملعون کردند، از دیوار های قصر خون می‌بارید. 🔖 یکی از حاضران در آن روز چنین روایت می‌کند: 📋 رَأيتُ نارًا قَد خَرَجَتْ مِنَ القَصر، فَوَلّى عبيدُ اللّهِ ابنُ زيادٍ هارِباً مِنْ مَجْلِسِهِ إلى بعضِ البُيوتِ، و ارتَفَعَت النّارُ ▪️همین که سر مطهر وارد قصر شد، دیدم که آتش از درون قصر زبانه می کشد، پس ابن زیاد لعین از جای خود بلند شد و به اتاق های اطراف قصر فرار کرد و آتش کمی آرام شد. 📋 و تَكَلَّمَ الرّأسُ بصَوتٍ فَصيحٍ، و لِسانٍ طَلِقٍ، حَتّى سَمِعَهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زيادٍ (لعنه اللّه) و جَميعُ مَن في القَصر، ▪️و سر مقدس شروع به سخن گفتن کرد و با صدایی رسا و زبانی گویا به گونه‌ای که عبیدالله و همه حاضران در قصر بشنوند چنین فرمود: 📋 إلى أينَ تَهْرَبُ يا لعينُ! إنْ عَجَزتْ عنك النّارُ في الدُّنيا، فما تَعجِزُ عنك في الآخرة.قال: هي مَثواكَ يومَ القيامة. ▪️ای لعین! کجار فرار می‌کنی!؟ اگر آتش این جا تو را نسوزاند، در آخرت دیگر نمی‌توانی از آن فرار کنی و جای تو روز قیامت درآتش است. 📋 فَوَقَعَ كلُّ مَن كان حاضِرا على رُكَبِهم سُجَّدا مِن تِلك النّارِ و كلامِ الرّأسِ فَلَطَموا على رُؤوسِهِم لِأَجلِ ذلك ▪️پس هر آنکه در آن جا حاضر بود، از عظمت این آتش و سخنان سر مطهر، روی زانوهایشان به حالت سجده افتادند و بر سر خود زدند. 🥀 پس وقتی که آتش کاملا خاموش شد و سر مطهر دیگر سخن نگفت، ابن زیاد لعین آمد و بر جایش نشست. 📋و دَعا بالرّأس، فأُحضِرَ بينَ يَدَيهِ، و هو في طِستٍ مِنَ الذَّهب، ▪️و سر مطهر را خواست که آن را در حالی که در طشت طلا بود، جلوی دستانش گذاشتند. 📋 و جَعَلَ يَضرِبُ بِقَضيبٍ في يَدِه على ثَناياه و يَنكُثُها، و يقول: قد أسرَعَ الشَّيبُ إليكَ يا أبا عبد اللّه! ▪️پس آن نانجیب با چوب دستی‌ای که در دست داشت بر دندان های سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام می‌زد و آن را می‌شکست و می‌گفت: چقدر زود پیری به سراغت آمده ای اباعبدالله! 🥀 یکی از حاضران گفت: 📋 مَهْ فإنَّ رسولَ اللّهِ صلّى اللّهُ عليه وآله و سلّم يَلثَمُ حيثُ تَضَعُ قَضيبَك. ▪️بس کن! چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله، همین جایی را که با چوب می‌زنی، بوسه می‌زد. 🥀 پس آن ملعون گفت: امروز تلافی روز جنگ بدر است (که بنی هاشم آباء و اجداد مرا کشتند) و خواست که آن سر مطهر را در کوفه آویزان کند اما ترسید که باز به سخن بیاید و بر علیه او چیزی بگوید. 📋 فأَذِنَ لِلنّاسِ إذنا عامّا و أَمَرَ بإدخالِ السَّبايا مَجلِسَهُ، فَأُدخِلَتْ عليه حَرَمُ رسولِ اللّهِ بِحالةٍ تَقْشَعِرُّ لَها الجُلود. ▪️پس آن نانجیب از این حادثه ای که نظیر نداشت، باز متاثر نشد و از کار خود دست نکشید و دستور داد اسرا را وارد مجلسش کنند. پس حرم رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، با حالتی که پوست ها بر روی بدن ها می‌لرزید، وارد شدند. 📚مقتل الحسين عليه‌السّلام،مقرم،ص۴۱۹ 📚مدينة المعاجز،ص۲۷۱ 🏴🏴تولید فیش های مستند روضه در ایام ، ماه_مبارک_رمضان، ایام_فاطمیه جهت مجالس مادحین و مرثیه خوان های اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام رسانه باشید◀️◀️◀️ https://eitaa.com/joinchat/3002663454C376341b68e
🩸حضرت رباب سلام‌الله‌علیها در مجلس ابن زیاد لعین، سر مطهر سیدالشهداء علیه‌السلام را به دامن می‌گیرد… در نقلی آمده است: 🥀 بار دیگر ابن زیاد لعین، اسرای آل الله را خواست تا وارد دارالاماره کوفه شوند. وقتی که داخل شدند، دیدند که سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام جلوی ابن زیاد ملعون گذاشته شده و نور الهی از آن به آسمان می رود؛ 📋 فَلَم تَتَمالَكِ «الرُّبابُ» زَوجَةُ الْحُسينِ دونَ أن وَقَعَتْ عَلَيهِ تَقَبَّلَهُ، و قالَتْ ▪️حضرت رباب علیها السلام وقتی که این صحنه را مشاهده نمود ، دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد و خودش را روی سر بریده انداخت و پیوسته آن را می بوسید و می‌فرمود: 📋 إنَّ الَّذي كانَ نوراً يَستَضاءُ به بِكربلاءٍ قَتيلٍ غَيرِ مَدفونٍ ▪️آن امامی را که نور بود و می درخشيد، در کربلا کشتند و دفن نکردند. 📋 سِبطُ النَّبيِّ جَزاكَ اللّهُ صالحة عنّا و جنّبت خُسران الموازين ▪️ نوه رسول خدا صلی الله علیه و آله بودی که خدا از جانب ما خیر صالح به تو بدهد. 📋 قد كُنتَ لي جَبَلاً صعبا ألوذُ به و كُنتَ تصحبنا بالرَّحمِ و الدّينِ ▪️تو برای من مانند کوهی استوار بودی که به تو پناه می بردم و تو نسبت به ما مهربان بودی. 📋 مَن لِليَتامىٰ و مَن لِلسّائلين و مَن يعني و يأوى إليه كلّ مِسكينٍ ▪️ پس الان دیگر کیست که حامی یتیمان و سائلین و مساکین باشد؟! 📚مقتل الحسين عليه السّلام، مقرم،ص۴۲۵ 🏴🏴تولید فیش های مستند روضه در ایام ، ماه_مبارک_رمضان، ایام_فاطمیه جهت مجالس مادحین و مرثیه خوان های اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام رسانه باشید◀️◀️◀️ https://eitaa.com/joinchat/3002663454C376341b68e
🩸گوشه‌ای از حال و روز أسرای آل الله، از زبان یکی از شيعيان کوفی و درس‌هایی که در این حکایت جانسوز نهفته است... یکی از شيعيان کوفه چنین نقل می‌کند: 🥀 من یک گناهی را مرتکب شدم که اگر بر من نبخشند، شک ندارم که از اهل آتش هستم و آن این است که: 🥀 من در کوفه بودم و خبری از شهادت سیدالشهدا علیه‌السلام و اسارت اهل و عیالش نداشتم. همین‌که در بازار کوفه نشسته بودم، دیدم روز و شب گویی دارد تغییر می‌کند و از دیوارهای کوفه مثل خون تازه در حال چکیدن است و آسمان سیاه شده و جهت ها تغییر کرده است. 🥀 هر انسانی را که میدیدم گویا صورت و لباسش آغشته به خون است و مردم در حیرت و وحشت شدید به سر می‌برند. پس من در همین حال وحشتناک بودم که صدای تکبیر و تهلیل و صوت های بلندی، همه جا را فرا گرفت. بلند شدم تا ببینم چه َشده است؛ 📋 و إذاً بِرُؤوسٍ مَرفوعةٍ عَلَى الرّماح، و نِساءٍ عَلَى الجمال مِن غير غِطاء و لا وِطاء، ▪️که ناگهان دیدم سر هایی بر فراز نیزه هاست و زنانی بر روی شتران بی جهاز، بدون پوششی مناسب نشسته‌اند. 📋 ... و رؤوسُهنَّ مُنكّسةٌ حَياءً مِن النّاس ▪️و سرهایشان را از روی حیاء، پایین انداخته بودند. 📋 و بَينهنّ وَلَدٌ راكبٌ عَلَى جمَلٍ، و هوَ مقيّدٌ مِن تَحتِ بَطنِ النّاقة، و فَخِذاهُ يَشخبان دَماً، و هو مكشوفُ الرّأس عارٍ من الثّياب ▪️ بین این ها، جوانی را دیدم که دست و پایش را از زیر شکم شتر بسته بودند و از دو پایش خون می‌آمد و بر سرش عمامه‌ای نبود و لباس مناسبی بر تن نداشت. 🥀 و بین آن کسانی که سر ها را حمل می‌کردند، صاحب آن نیزه‌ای که سر روی آن، از بقيه سر ها نورانی تر بود، اشعاری حماسی را می‌خواند و به خود افتخار می‌کرد. 🥀 سپس آن ملعون ساکت شد و یکی از زنان کاروان به او گفت: وای بر تو! بگو من قاتل کسی هستم که جبرئیل گهواره‌اش را تکان می داد... وای بر تو! بگو من قاتل محمد مصطفایم. بگو من، علی مرتضی، فاطمه زهرا، حسن مجتبی، ائمه هدی، ملائکه زمین و آسمان و انبیا را کشتم. 🥀 پس نزدیک یکی از آن زنان‌ شدم و از او پرسیدم:این سر ها و این اسیران چه کسانی هستند؟ پس آن زن فریادی بر آورد که گویی صاعقه بود و بند دلم پاره شد؛ آن زن گفت: آیا از خدا حیا نداری که به ما نظر می‌کنی؟! 🥀 من با صورت زمین خوردم و از هوش رفتم. وقتی که به هوش آمدم و بلند شدم دیدم که آن ها از من فاصله گرفته‌اند. به صورت خودم لطمه زدنم و گفتم: به پرودگار کعبه من هلاک شدم. 🥀 به دنبال آن ها دویدم و نزدیک آن زن خودم را رساندم و سرم را از روی حیا پایین انداختم و گریه می‌کردم و او هم مشغول گریه بود و من جرأت نداشتم باز سوالم را تکرار کنم. 🥀 آن بانو توجهی به من کردند و فرمودند: ای مرد! چرا گریه می کنی؟ گفتم: بر شما و بر آنچه که بر سر شما آمده می گریم. ای سیّده من! به من خبر می‌دهید که شما کیستید؟ و این سر ها سر چه کسانی است؟ چرا که در هیبت و جلال کسی را همانند شما ندیدم و قلبم با دیدن شما دارد متلاشی می‌شود و اشکانم امانم را بریده است. اما شما را نمی‌شناسم که چه کسانی هستید؟ 📋 فَنَكَسَتْ رَأسَها حَياءً مِنّي و قالت: أنا زَينب بِنتُ عليّ بن أبي طالب عليه‌السّلام، ▪️پس آن بانو سر‌ش را از روی حیا پایین انداخت و فرمود: من زینب دختر علی بن ابی طالب علیه‌السلام هستم. 🥀 این اسیران، دختران رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و دختران امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام هستند. و این سر نورانی که جلوی همه سر هاست سر برادرم حسین علیه‌السلام است که خودش، اولادش، اولاد برادرش و اصحابش را در زمین کربلا ذبح کردند که این سر ها، سر آنهاست. 🥀 و این جوانی که دست و پایش بسته شده، علی بن الحسین علیهما‌السلام، امام بعد از پدرش است. 📋 فلمّا سَمِعتُ كلامَها ضَربتُ رأسي بِحَجَرٍ حَتّى كسَرتُه و مَزّقتُ ثيابي و لَطَمتُ وَجهي ▪️تا این کلام را من شنیدم، با سنگی بر سرم زدم و سرم شکست وگریبان دریدم و بر صورتم لطمه زدم 🥀 گفتم: ای سیده من! خدا کور کند چشمی را که از روی خیانت به شما نظر می‌کند. من از دوستان و شیعیان شما هستم و برایم سخت است آنچه که به شما رسیده است. پس چقدر غم و غصه ام برای شما طولانی می شود؟! ‌پس آن بانو فرمود: اگر از دوست داران ما هستی چرا به یاری ما نیامدی؟ گفتم: 📋 يا سيّدتي سوءُ حَظّي أَخّرَني عَن نُصرتِكم. ▪️ای سیده من! خوش گذرانی های بد من، مرا از یاری شما بازداشت... 📚 الدّمعة السّاكبة،ج۵ ص۴۵ ✍ پس از حسین کَز او خوب‌تر تراب ندیده چه‌ها گذشت به زن‌های آفتاب ندیده ... 🏴🏴تولید فیش های مستند روضه در ایام ، ماه_مبارک_رمضان، ایام_فاطمیه جهت مجالس مادحین و مرثیه خوان های اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام رسانه باشید◀️◀️◀️ https://eitaa.com/joinchat/3002663454C376341b68e
🔹🔷《اَلسَّلامُ عَلَيْكَ یَا مَن هُتِكَتْ حُرْمَتُهُ وَ سُبِيَ ذَرَارِيِهُ وَ نِسَاؤُهُ وَ أُضْرِمَتِ اَلنِّيرَانُ فِي مَضَارِبِهِ》🔷🔹 ✅همانطور که می دانید کاروان اسرای کربلا ابتداء به کوفه و سپس به شام برده شدند. یعنی ابتداء مجلس عبیدالله بن زیاد و سپس به مجلس یزید! اما این دو مجلس مشابهت هایی با یکدیگر داشت. از جمله؛ 1⃣در هر دو مجلس، به لب و دندان امام حسین(ع) جسارت شد!👇 ۱)عبیدالله بن زیاد در مجلس خود دستور داد سر مبارک امام حسین(ع) را به حضورش بیاورند. 📋《فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ جَعَلَ يَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ يَتَبَسَّمُ وَ فِي يَدِهِ قَضِيبٌ يَضْرِبُ بِهِ ثَنَايَاهُ》 ♦️عبیدالله سر مقدس را پيش روى خود قرار داد و به آن نگاه می‌كرد و پوزخند می‌زد، و در دست او چوبی بود كه با آن به دندانهاى پيشين حضرت(ع) می‌زد.(۱) ۲)در مجلس یزید نیز این جریان اتفاق افتاد و یزید دستور داد که سر مبارک را نزد او حاضر کردند. 📋《فَوُضِعَ بَينَ يَدَيهِ فِی طَسْتٍ مِن ذَهَبِ وَجَعَلَ یَضرِبُ بِقَضیبِ فِی یَدِه عَلَی ثَنَایَاهُ》 ♦️سر مبارک امام حسین(ع) جلوی او در طشت طلا قرار داده شد، وآن لعین با چوپ، بر میان دو لب مطهر ایشان می زد.(۲) 2⃣در هر دو مجلس برخی حضّار معترض شدند!👇 ۱)در کوفه، زيد بن ارقم صحابی رسول اکرم(ص) در مجلس عبیدالله بن زیاد، در کنار عبیدالله نشسته بود که وقتی صحنه جسارت به سر مقدس را ديد، به او گفت : 📋《ارْفَعْ قَضِيبَكَ عَنْ هَاتَيْنِ الشَّفَتَيْنِ فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُ شَفَتَيْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) عَلَيْهِمَا مَا لَا أُحْصِيهِ‏ كَثْرَةً تُقَبِّلُهُمَا》 ♦️چوبت را از اين دو لب بردار، زيرا به خدایى كه جز او معبودى نيست، هر آينه بارها ديدم لبان مبارک رسول خدا(ص) را كه بر اين لبها بود و بسیار آن ها را می بوسید. سپس زید به گريه افتاد و مجلس عبیدالله را ترک کرد و به خانه اش رفت.(۳) و در همان مجلس، انس بن مالک صحابی رسول اکرم(ص) نیز، با عبیدالله برخورد کرد و گفت : 📋《وَ اللَّهِ لَأَسُوأَنَّكَ لَقَدْ رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يُقَبِّلُ مَوْضِعَ‏ قَضِيبِكَ‏ مِنْ فِيهِ》 ♦️به خدا تو را به بيچارگى گرفتار سازد. من خود شاهد عينى جريان بودم كه حضرت رسول اکرم(ص) جائى را كه اكنون چوب می زنى، بارها می بوسيد.(۴) ۲)در شام : هنگام ورود اسراء به مجلس یزید و جسارت یزید به سر مقدس امام حسین(ع) ابوبرزه اسلمی صحابی رسول اکرم(ص) با دیدن آن صحنه، طاقت نیاورد و فریاد زد : 📋《وَيْحَكَ يَا يَزِيدُ أَ تَنْكُتُ بِقَضِيبِكَ ثَغْرَ الْحُسَيْنِ(ع) ابْنِ فَاطِمَةَ(س)؟ أَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُ النَّبِيَّ(ص) يَرْشُفُ‏ ثَنَايَاهُ‏ وَ ثَنَايَا أَخِيهِ الْحَسَنِ(ع) وَ يَقُولُ أَنْتُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَتَلَ اللَّهُ قَاتِلَكُمَا وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ‏ وَ ساءَتْ مَصِيراً》 ♦️ای یزید! وای بر تو! آیا با چوب خیزران به دندانهای حسین(ع) می‌زنی؟ با چشمان خودم دیدم که رسول اکرم(ص) دندانهای حسین(ع) و برادرش حسن(ع) را می‌ مکید و می‌بوسید و به ایشان می فرمود : شما دو فرزندم، آقای جوانان اهل بهشت هستید، خداوند لعنت کند و بکشد قاتل هر دوی شما را و جهنم را برای او آماده کند و جهنم چه بد منزلگاهی است؟!(۵) 3⃣در هر دو مجلس حضرت زینب(س) مجادله کرد!👇 ۱)ابن زیاد در مجلس کوفه از حضرت زینب کبری(س) پرسید : 📋《كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ؟》 ♦️رفتار خدا با برادر و خاندان خود را چگونه دیدی؟ زینب کبری(س) جواب داد : 📋《مَا رَأَيْتُ‏ إِلَّا جَمِيلًا! هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلى‏ مَضاجِعِهِمْ‏ وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنْ يَكُونُ الْفَلْجُ يَوْمَئِذٍ هَبَلَتْكَ أُمُّكَ يَا ابْنَ مَرْجَانَةَ!》 ♦️من جز خير و زيبايى چيزى نديدم، اينان افرادى بودند كه خداوند مقام شهادت را سرنوشتشان ساخت، از اين رو داوطلبانه به خوابگاه‏هاى خود شتافتند، به زودى خداوند بين آنان و تو را جمع كند، تا تو را به محاكمه بكشد، اكنون بنگر در آن دادگاه و محاكمه، چه كسى پيروز و چه كسى درمانده است؟ مادرت به عزايت بنشيند اى پسر مرجانه!(۶) ۲)در شام حضرت زینب(س) خطاب به یزید فرمود : 📋《یَابنَ الطُلَقَاء! اَ مِنَ العَدلِ يَابن الطُّلقاءِ تَخديرُكَ حَرائِرِك وَ اماءَكَ وَسُوقُك بَناتِ رَسُولِ اللهِ(ص) سَبايَا؟ قَد هَتكْتَ سُتورَهَنَّ وَ ابْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُو بِهِنَّ الأعْداءُ مِن بَلَدٍ الى‏ بَلَدٍ وَ يَسْتَشرِفْهُنَّ اهْلُ المناهِلِ وَالمعاقِلِ وَ يَتَصَفَّحُ وُجوهَهُنَّ القريبُ والبعيد!》 ♦️ای پسر آزاده شده ی پدرم! آيا اين از عدالت است كه همسران و كنيزانِ خودت را در پشت پرده‌‏ها قرار
🔹🔷《اَلسَّلامُ عَلَيْكَ یَا مَن هُتِكَتْ حُرْمَتُهُ وَ سُبِيَ ذَرَارِيِهُ وَ نِسَاؤُهُ وَ أُضْرِمَتِ اَلنِّيرَانُ فِي مَضَارِبِهِ》🔷🔹 ✅بعد از اینکه سر مطهر امام حسين(ع) به كوفه رسید، فردای آن روز، ابن سعد اسرای کربلا را وارد کوفه کرد. هنوز اسراء وارد کوفه نشده بودند که سر مطهر را وارد دارالعماره عبیدالله بن زیاد کردند. ابن زياد در قصر دار الاماره نشسته بود و دعوت عمومی براى ورود مردم داد و دستور داد سر مقدس را بياورند. 📋《فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ جَعَلَ يَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ يَتَبَسَّمُ وَ فِي يَدِهِ قَضِيبٌ يَضْرِبُ بِهِ ثَنَايَاهُ》 ♦️پس عبیدالله سر مقدس را پيش روى خود قرار داد و به آن نگاه می‌كرد و پوزخند می‌زد، و در دست او چوبی بود كه با آن به دندانهاى پيشين حضرت(ع) می‌زد. زيد بن ارقم كه از اصحاب رسول خدا(ص) بود، در کنار عبیدالله نشسته بود. زید که پيرى سالخورده بود، وقتی این صحنه را ديد، به او گفت : 📋《ارْفَعْ قَضِيبَكَ عَنْ هَاتَيْنِ الشَّفَتَيْنِ فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُ شَفَتَيْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) عَلَيْهِمَا مَا لَا أُحْصِيهِ‏ كَثْرَةً تُقَبِّلُهُمَا》 ♦️چوبت را از اين دو لب بردار، زيرا به خدایى كه جز او معبودى نيست، هر آينه بارها ديدم لبان مبارک رسول خدا(ص) را كه بر اين لبها بود و بسیار آن ها را می بوسید. سپس زید به گريه افتاد. ابن زياد خطاب به زید گفت : 📋《أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَيْكَ! أَ تَبْكِي لِفَتْحِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنَّكَ شَيْخٌ قَدْ خَرِفْتَ وَ ذَهَبَ عَقْلُكَ لَضَرَبْتُ عُنُقَكَ》 ♦️خدا چشمانت را بگرياند! آيا براى فتح و پيروزى خدا كه نصيب ما شده گریه می کنی؟ و اگر نه اين بود كه تو پيرى بی خرد گشته و عقل از سرت بيرون رفته، گردنت را می زدم. پس زید مجلس عبیدالله را ترک کرد و قصر را مقصد خانه اش ترک کرد.(۱) سرانجام روز دوازدهم محرم سال ۶۱ هجری، کاروان اسرای کربلا وارد کوفه شد. در این روز ابن زیاد دستور داد، ده هزار سوار و پیاده بر تمام کوچه ها و بازار ها بایستند، تا أحدی از شیعیان علی(ع) جرات شورش یا حرکتی نداشته باشند. سپس فرمان داد سرهایی را که دیروز پیش از اسراء به کوفه آورده بودند را برگردانند و در پیش چشم اسراء حرکت دهند، و با هم وارد شهر کرده و در کوی و بازار بگردانند. مردم با دیدن حالت زار ذرّیه ی پیامبر اکرم(ص) و سرهای بر نیزه و بانوان و مخدّرات در هودج های بدون پوشش و جهاز، صدا به گریه بلند نمودند. وقتی کاروان وارد کوفه شد، اسرای کربلا مشاهده کردند که؛ زنان اهل کوفه زارى می‌کردند و گریبان چاک زده بودند و مردان هم با آنان مى‌گریستند. در این هنگام؛ حضرت زین‌العابدین(ع) از بیمارى ناتوان بودند با صدای ضعیف و آهسته فرمودند : 📋《إِنَّ هَؤُلَاءِ يَبْكُونَ عَلَيْنَا فَمَنْ قَتَلَنَا غَيْرَهُمْ؟》 ♦️اینان بر ما گریه مى‌کنند؟ پس چه کسی با ما می جنگید؟!! آنگاه حضرت زینب(س) سوى مردم اشاره کردند که ساکت باشید. در این هنگام، زینب کبری(س) خطبه خواند. حِذْيَم بن شريك اسدى مى گويد : 📋《لَمْ أَرَ وَ اللَّهِ خَفِرَةً قَطُّ أَنْطَقَ مِنْهَا كَأَنَّهَا تَنْطِقُ وَ تُفْرِغُ عَلَى لِسَانِ عَلِيٍّ(ع)》 ♦️در آن روز به زينب دختر على(ع) نگريستم كه خطبه مى خواند و هرگز زنى را سخن ورتر و زبان آورتر از او نديدم. گويا زبان على(ع) در كام اوست و با زبان اميرمؤمنان على(ع) سخن مى گويد. پس به سوى مردم اشاره كرد كه «ساكت شويد!» ناگاه نفسها در سينه ها حبس شد و زنگ كاروانها از حركت ايستاد، سپس آن حضرت(ع) پس از حمد و ثناى الهى و درود بر محمد(ع) و خاندان پاكش چنين فرمود : 📋《وَ أَمّا بَعْدُ يا أَهْلَ الْكُوفَةِ! يا اَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخَذْلِ وَ الْمَكْرِ!》 ♦️اما بعد! اى كوفيان! اى نيرنگ بازان و پيمان شكنان و بى وفايان و مكر پيشه گان! 📋《أَلا فَلا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَ لا هَدَأَتِ الزَّفْرَةُ، إِنَّما مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ》 ♦️هرگز اشك چشمانتان خشك مباد و ناله هايتان آرام نگيرد. شما همانند آن زنى هستيد كه رشته خود را پس از بافتن وتابيدن وا مى تابيد. شما سوگندهايتان را دستاويز فساد ميان خود قرار داده ايد. در ميان شما جز لاف زدن، خودپسندى، دشمنى، دروغ، تملّق و چاپلوسىِ كنيزكان، و كينه توزىِ دشمنان نيست، يا مانند سبزه اى در كنار لجن زار و نقره اى بر سر گورهاييد. آگاه باشيد كه براى آخرت خويش بد چيزى را مهيا ساختيد و از پيش فرستاديد؛ خشم خدا شما را فرا خواهد گرفت و براى هميشه در عذاب جهنم خواهيد ماند. آيا براى برادرم حسين(ع) گريه مى كنيد؟ آرى به خدا سوگند بايد كه بگرييد، چرا كه شما شايسته گريستنيد! پس فراوان گريه كنيد و اندك بخنديد، چرا كه ننگ
اين عمل گريبان شما را گرفت و لكه آن براى هميشه به دامن شما نشست كه هرگز نمى توانيد آن را پاك كنيد. چگونه مى توانيد اين لكه ننگ را پاك كنيد؟ كشتن فرزند خاتم پيامبران، معدن رسالت و آن كس كه سرور جوانان اهل بهشت است و پناهگاه حريم شما و پناه حزب و گروه شما شيعيان و قرارگاه آرامش شما، بهبودى بخش زخم هايتان، پناهگاه شما در گرفتاريها، رهبر شما به هنگام نبرد، حجت بزرگ براى شما و چراغ روشن راههايتان آيا كشتن او را ساده شمرديد؟ آگاه باشيد كه بد توشه اى را براى خود از پيش فرستاده ايد و بار سنگين بدى را براى روز رستاخيزتان بر دوش گرفته ايد. نابود شويد نابود! واژگون باد پرچم تان واژگون! تلاشهايتان تباه، دستهايتان بريده و كالايتان در بازار اين جهان گرفتار خسارت باد؛ شما به خشم خدا گرفتار گشته و خوارى و بيچارگى بر شما حتمى شد! واى بر شما! آيا مى دانيد چه جگرى را از محمد(ص) شكافتيد؟ و چه پيمانى را گسستيد؟ و چه حرمسراى ارزشمندى از رسول خدا(ص) را آشكار كرديد پرده نشينان حريم محمّدى را بر كوچه و بازار نشان داديد؟ و چه حرمتى را از او هتك كرديد؟ و چه خونى را از او بر زمين ريختيد؟ به راستى كار زشت و وحشتناكى انجام داده ايد، كه نزديك است بخاطر اين كار، آسمانها از هم متلاشى گردد و زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد! كار شما، زشت، بسيار خطرناك، تيره و تار، وخامت بار و نادرست و زشتى آن به گستردگى زمين و آسمان بود. آيا اگر از آسمان خون ببارد تعجب مى كنيد؟ بدانيد كه عذاب آخرت براى شما خواركننده تر است و جنايتكاران هرگز يارى نمى شوند. مهلت خداوند شما را مغرور نسازد، چرا كه خداوند كارى شتابزده نمى كند و به موقع ستمگران را مجازات مى كند و انتقام خون مظلوم هرگز از او فوت نمى شود، به يقين پروردگار در كمين ما و شماست. اگر پيامبر(ص) از شما بپرسد، اين چه كارى بود كه كرديد با آنكه شما امت پيامبر آخر الزمان بوديد و بر ديگر امتها شرافت داشتيد، چه پاسخ خواهيد داد؟ شما چه كرديد با اهل بيت و فرزندان و عزيزان من، جمعى را به اسارت برديد و گروهى را به خون آغشته كرديد، تا الی آخره! در این هنگام امام سجاد(ع) خطاب به زینب کبری(س) فرمود : 📋《يَا عَمَّةِ! اسْكُتِي فَفِي الْبَاقِي مِنَ الْمَاضِي اعْتِبَارٌ وَ أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَةٍ إِنَّ الْبُكَاءَ وَ الْحَنِینَ لَا یَرُدَّانِ مَنْ قَدْ أَبَادَهُ الدَّهْرُ》 ♦️اى عمّه! خاموش باش، باقى ماندگان باید از گذشتگان عبرت گیرند! و تو بحمدالله درس ناخوانده دانائى و نیاموخته خردمند و دیگر اینکه گریه و ناله رفتگان را باز نمى‌گرداند. پس آن بانوى بزرگوار ساکت شد و از مرکب فرود آمد و چادرى زدند، او زنان را فرود آورده و داخل چادر شد. حِذْيَم می گوید : مردم را ديدم كه حيرت زده اند و از اندوه و پشيمانى، دست به دندان مى گزند. و به كنارم نگريستم، پيرمردى را ديدم كه اشك مى ريزد و محاسنش با قطرات اشكش تر شده بود. در همان حال دستان خود را به آسمان بلند كرد و گفت: 📋《بِأَبي وَ أُمّي كُهُولُكُمْ خَيْرُ الْكُهُولِ، وَ نِساؤُكُمْ خَيْرُالنِّساءِ، وَ شَبابُكُمْ خَيْرُالشَّبابِ، وَ نَسْلُكُمْ نَسْلٌ كَريمٌ، وَ فَضْلُكُمْ فَضْلٌ عَظيمٌ》 ♦️پدر و مادرم فداى شما باد! پيرانتان بهترين پيران، زنانتان بهترين زنان و جوانانتان بهترين جوانانند. دودمان شما كريم و بزرگوار و فضل و منزلت شما بزرگ و عظيم پاست.(۲) در این هنگام، به دستور عبیدالله کاروان اسراء را وارد دارالعماره کوفه کردند. مجلس مهیای ورود اسراست. زینب کبری(س) در حالی که زنان اهل بیت(ع) و زنان بعضی از اصحاب و خدمتکاران و کنیزان دور زینب کبری(س) حلقه زده بودند، وارد مجلس عبیدالله بن زیاد شد. ابن زیاد توقع داشت بعد از این حادثه که به خیال خودش اینها را خرد کرده و تمام نیروهایش را گرفته است، دیگر باید اینها تسلیم شده باشند، فکر می کرد اکنون وقت خواهش و التماس است. شیخ مفید نقل می کند که؛ 📋《وَ أُدْخِلَ عِيَالُ الْحُسَيْنِ(ع) عَلَى ابْنِ زِيَادٍ فَدَخَلَتْ زَيْنَبُ أُخْتُ الْحُسَيْنِ(ع) فِي جُمْلَتِهِمْ مُتَنَكِّرَةً وَ عَلَيْهَا أَرْذَلُ ثِيَابِهَا فَمَضَتْ حَتَّى جَلَسَتْ نَاحِيَةً مِنَ الْقَصْرِ وَ حَفَّتْ بِهَا إِمَاؤُهَا》 ♦️هنگامی که اهل بیت امام حسین(ع) وارد کاخ ابن زیاد شدند، حضرت زینب(س) در حالی که پوشش و لباسهای کهنه و معمولی بر تن داشت بی اعتنا به ابن زیاد وارد کاخ شد. به گوشه ای از کاخ رفته وکنیزان حضرت(س) دور تا دور حضرت(س) قرار داشتند. در این هنگام عبیدالله پرسید : 📋《مَنْ هَذِهِ الَّتِي انْحَازَتْ نَاحِيَةً وَ مَعَهَا نِسَاؤُهَا ؟》 ♦️این زن چه کسی است که از سایر اسراء جدا شده و دور تا دور او را کنیزانش فراگرفته است؟ کسی به او جواب نداد. سؤالش را تکرار کرد و باز هم کسی جواب نداد. دفعه
سوم یا چهارم یکی از زنها گفت : 📋《هَذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)!》 ♦️این زینب دختر فاطمه(س) دختر رسول اکرم(ص) است. بعد از این که ابن زیاد، حضرت زینب(س) را شناخت، چنین گفت : 📋《الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَ قَتَلَكُمْ وَ أَكْذَبَ أُحْدُوثَتَكُمْ》 ♦️شکر خدایی را که شما را رسوا کرد و کشت و افسانه شما را دروغ نمود. پس زینب کبری(س) در مقابل این زخم زبان چنین پاسخ داد : 📋《الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ طَهَّرَنَا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهِيراً وَ إِنَّمَا يَفْتَضِحُ‏ الْفَاسِقُ‏ وَ يَكْذِبُ الْفَاجِرُ وَ هُوَ غَيْرُنَا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ》 ♦️ستایش خدای راست که ما را به وجود پیامبرش گرامی داشت و ما را از پلیدی پاک ساخت، به درستی که فاسق رسوا می شود و فاجر دروغ می گوید و او غیر از ماست و ستایش مخصوص خداست.(۳) به نقل از لهوف، ابن زیاد به اینجا که رسید، گفت : 《كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ؟》 ♦️رفتار خدا با برادر و خاندان خود را چگونه دیدی؟ زینب کبری(س) جواب داد : 📋《مَا رَأَيْتُ‏ إِلَّا جَمِيلًا! هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلى‏ مَضاجِعِهِمْ‏ وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنْ يَكُونُ الْفَلْجُ يَوْمَئِذٍ هَبَلَتْكَ أُمُّكَ يَا ابْنَ مَرْجَانَةَ!》 ♦️من جز خير و زيبايى چيزى نديدم، اينان افرادى بودند كه خداوند مقام شهادت را سرنوشتشان ساخت، از اين رو داوطلبانه به خوابگاه‏هاى خود شتافتند، به زودى خداوند بين آنان و تو را جمع كند، تا تو را به محاكمه بكشد، اكنون بنگر در آن دادگاه و محاكمه، چه كسى پيروز و چه كسى درمانده است؟ مادرت به عزايت بنشيند اى پسر مرجانه! در این هنگام؛ ابن زياد از سخنان زينب کبری(س) خشمگين شد به گونه‏ اى كه گويى تصميم بر کشتن حضرت(س) گرفت. در این هنگام؛ عمرو بن حريث كه در مجلس حاضر بود به ابن زياد گفت : اين زنى بيش نيست، زن را نبايد به گفتارش مجازات كرد! ابن زياد به زينب(س) گفت : 📋《لَقَدْ شَفَى اللَّهُ قَلْبِي مِنْ طَاغِيَتِكِ الْحُسَيْنِ وَ الْعُصَاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكِ》 خداوند دل مرا با كشتن حسين گردنكش تو و افراد قانون شكن فاميلت، شفا بخشيد. زينب(س) فرمود : 📋《لَعَمْرِي لَقَدْ قَتَلْتَ كَهْلِي وَ قَطَعْتَ فَرْعِي وَ اجْتَثَثْتَ أَصْلِي فَإِنْ كَانَ هَذَا شَفَاكَ فَقَدِ اشْتَفَيْتَ》 ♦️به جانم سوگند! بزرگ فاميل مرا كشتى، و شاخه‏ هاى مرا بريدى و ريشه مرا كندى، اگر شفاى دلت در اين است، باشد. و در ادامه فرمود : ولی من تعجّب مى‏ كنم از كسى كه با قتل امامانش، دلش را شفا مى‏ بخشد، و مى‏ داند كه فرداى قيامت، آنها از او انتقام مى‏ گيرند.(۴) در این هنگام رو کرد به امام سجاد(ع) و گفت : 📋《مَنْ أَنْتَ؟》 ♦️تو کیستی؟ 📋《أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع)》 ♦️من علی بن حسینم! 📋《أَ لَيْسَ قَدْ قَتَلَ اللَّهُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ(ع)؟》 ♦️ آیا خداوند در کربلا علی پسر حسین را نکشت؟ 📋《قَدْ كَانَ لِي أَخٌ يُسَمَّى عَلِيّاً قَتَلَهُ النَّاسُ》 ♦️من برادری به نام علی داشتم که مردم او را کشتند. 📋《بَلِ اللَّهُ قَتَلَهُ》 ♦️بلکه او را خدا کشت. 📋《اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها》 ♦️خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می کند. در این هنگام ابن زیاد خشمگین شد و گفت : آیا تو جرات حاضرجوابی در مقابل گفتار مرا داری؟ در این هنگام، دستور داد : 📋《اذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ》 ♦️او را ببرید و گردنش را بزنید. در اين هنگام حضرت زينب(س) خود را سپر امام سجّاد(ع) قرار داد و خطاب به ابن زياد، فرياد زد : 📋《يَا ابْنَ زِيَادٍ! حَسْبُكَ مِنْ دِمَائِنَا》 ♦️اى پسر زياد! آن همه از خون ما ريختى براى تو بس است. پس دست بر گردن امام سجاد(ع) انداخت و فرمود : 📋《وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُهُ فَإِنْ قَتَلْتَهُ‏ فَاقْتُلْنِي مَعَهُ》 ♦️اگر قصد كشتن او را دارى، مرا نيز با او بكش. ابن زياد در اين هنگام از كشتن امام سجّاد(ع) صرف نظر كرد. و گفت : او را رها كنيد، به گمانم همان بيمارى و رنجورى او را بكشد.(۵) به نقل از لهوف آمده است که؛ در اين هنگام امام سجّاد(ع) به زينب(س) رو كرد و فرمود : 📋《اسْكُتِي يَا عَمَّةِ حَتَّى أُكَلِّمَهُ》 ♦️آرام باش عمه جان تا من سخن بگویم! سپس رو کرد به ابن زیاد و فرمود : 📋《أَ بِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنِي يَا ابْنَ زِيَادٍ؟ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنَا عَادَةٌ وَ كَرَامَتَنَا الشَّهَادَةُ》 ♦️اى پسر زياد! آيا مرا از مرگ مى‏ ترسانى، مگر نمى‏ دانى كه كشته شدن براى ما يك كار عادى است، و شهادت مايه سربلندى ما مى‏ باشد. پس ابن زیاد با دیدن این همه صلابت و عزت، عقب
🔹🔷《اَلسَّلامُ عَلَيْكَ یَا مَن هُتِكَتْ حُرْمَتُهُ وَ سُبِيَ ذَرَارِيِهُ وَ نِسَاؤُهُ وَ أُضْرِمَتِ اَلنِّيرَانُ فِي مَضَارِبِهِ》🔷🔹 ✅بعد از اینکه سر مطهر امام حسين(ع) به كوفه رسید، فردای آن روز، ابن سعد اسرای کربلا را وارد کوفه کرد. هنوز اسراء وارد کوفه نشده بودند که سر مطهر را وارد دارالعماره عبیدالله بن زیاد کردند. ابن زياد در قصر دار الاماره نشسته بود و دعوت عمومی براى ورود مردم داد و دستور داد سر مقدس را بياورند. 📋《فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ جَعَلَ يَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ يَتَبَسَّمُ وَ فِي يَدِهِ قَضِيبٌ يَضْرِبُ بِهِ ثَنَايَاهُ》 ♦️پس عبیدالله سر مقدس را پيش روى خود قرار داد و به آن نگاه می‌كرد و پوزخند می‌زد، و در دست او چوبی بود كه با آن به دندانهاى پيشين حضرت(ع) می‌زد. زيد بن ارقم كه از اصحاب رسول خدا(ص) بود، در کنار عبیدالله نشسته بود. زید که پيرى سالخورده بود، وقتی این صحنه را ديد، به او گفت : 📋《ارْفَعْ قَضِيبَكَ عَنْ هَاتَيْنِ الشَّفَتَيْنِ فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُ شَفَتَيْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) عَلَيْهِمَا مَا لَا أُحْصِيهِ كَثْرَةً تُقَبِّلُهُمَا》 ♦️چوبت را از اين دو لب بردار، زيرا به خدایى كه جز او معبودى نيست، هر آينه بارها ديدم لبان مبارک رسول خدا(ص) را كه بر اين لبها بود و بسیار آن ها را می بوسید. سپس زید به گريه افتاد. ابن زياد خطاب به زید گفت : 📋《أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَيْكَ! أَ تَبْكِي لِفَتْحِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنَّكَ شَيْخٌ قَدْ خَرِفْتَ وَ ذَهَبَ عَقْلُكَ لَضَرَبْتُ عُنُقَكَ》 ♦️خدا چشمانت را بگرياند! آيا براى فتح و پيروزى خدا كه نصيب ما شده گریه می کنی؟ و اگر نه اين بود كه تو پيرى بی خرد گشته و عقل از سرت بيرون رفته، گردنت را می زدم. پس زید مجلس عبیدالله را ترک کرد و به خانه اش رفت.(۱) سرانجام روز دوازدهم محرم سال ۶۱ هجری، کاروان اسرای کربلا وارد کوفه شد. در این روز ابن زیاد دستور داد، ده هزار سوار و پیاده بر تمام کوچه ها و بازار ها بایستند، تا أحدی از شیعیان علی(ع) جرات شورش یا حرکتی نداشته باشند. سپس فرمان داد سرهایی را که دیروز پیش از اسراء به کوفه آورده بودند را برگردانند و در پیش چشم اسراء حرکت دهند، و با هم وارد شهر کرده و در کوی و بازار بگردانند. مردم با دیدن حالت زار ذرّیه ی پیامبر اکرم(ص) و سرهای بر نیزه و بانوان و مخدّرات در هودج های بدون پوشش و جهاز، صدا به گریه بلند نمودند. وقتی کاروان وارد کوفه شد، اسرای کربلا مشاهده کردند که؛ زنان اهل کوفه زارى می‌کردند و گریبان چاک زده بودند و مردان هم با آنان مى‌گریستند. در این هنگام؛ حضرت زین‌العابدین(ع) از بیمارى ناتوان بودند با صدای ضعیف و آهسته فرمودند : 📋《إِنَّ هَؤُلَاءِ يَبْكُونَ عَلَيْنَا فَمَنْ قَتَلَنَا غَيْرَهُمْ؟》 ♦️اینان بر ما گریه مى‌کنند؟ پس چه کسی با ما می جنگید؟!! آنگاه حضرت زینب(س) سوى مردم اشاره کردند که ساکت باشید. در این هنگام، زینب کبری(س) خطبه خواند. حِذْيَم بن شريك اسدى مى گويد : 📋《لَمْ أَرَ وَ اللَّهِ خَفِرَةً قَطُّ أَنْطَقَ مِنْهَا كَأَنَّهَا تَنْطِقُ وَ تُفْرِغُ عَلَى لِسَانِ عَلِيٍّ(ع)》 ♦️در آن روز به زينب دختر على(ع) نگريستم كه خطبه مى خواند و هرگز زنى را سخن ورتر و زبان آورتر از او نديدم. گويا زبان على(ع) در كام اوست و با زبان اميرمؤمنان على(ع) سخن مى گويد. پس به سوى مردم اشاره كرد كه «ساكت شويد!» ناگاه نفسها در سينه ها حبس شد و زنگ كاروانها از حركت ايستاد، سپس آن حضرت(ع) پس از حمد و ثناى الهى و درود بر محمد(ع) و خاندان پاكش چنين فرمود : 📋《وَ أَمّا بَعْدُ يا أَهْلَ الْكُوفَةِ! يا اَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخَذْلِ وَ الْمَكْرِ!》 ♦️اما بعد! اى كوفيان! اى نيرنگ بازان و پيمان شكنان و بى وفايان و مكر پيشه گان! 📋《أَلا فَلا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَ لا هَدَأَتِ الزَّفْرَةُ، إِنَّما مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ》 ♦️هرگز اشك چشمانتان خشك مباد و ناله هايتان آرام نگيرد. شما همانند آن زنى هستيد كه رشته خود را پس از بافتن وتابيدن وا مى تابيد. شما سوگندهايتان را دستاويز فساد ميان خود قرار داده ايد. در ميان شما جز لاف زدن، خودپسندى، دشمنى، دروغ، تملّق و چاپلوسىِ كنيزكان، و كينه توزىِ دشمنان نيست، يا مانند سبزه اى در كنار لجن زار و نقره اى بر سر گورهاييد. آگاه باشيد كه براى آخرت خويش بد چيزى را مهيا ساختيد و از پيش فرستاديد؛ خشم خدا شما را فرا خواهد گرفت و براى هميشه در عذاب جهنم خواهيد ماند. آيا براى برادرم حسين(ع) گريه مى كنيد؟ آرى به خدا سوگند بايد كه بگرييد، چرا كه شما شايسته گريستنيد! پس فراوان گريه كنيد و اندك بخنديد، چرا كه ننگ اين عمل گريبان
شما را گرفت و لكه آن براى هميشه به دامن شما نشست كه هرگز نمى توانيد آن را پاك كنيد. چگونه مى توانيد اين لكه ننگ را پاك كنيد؟ كشتن فرزند خاتم پيامبران، معدن رسالت و آن كس كه سرور جوانان اهل بهشت است و پناهگاه حريم شما و پناه حزب و گروه شما شيعيان و قرارگاه آرامش شما، بهبودى بخش زخم هايتان، پناهگاه شما در گرفتاريها، رهبر شما به هنگام نبرد، حجت بزرگ براى شما و چراغ روشن راههايتان آيا كشتن او را ساده شمرديد؟ آگاه باشيد كه بد توشه اى را براى خود از پيش فرستاده ايد و بار سنگين بدى را براى روز رستاخيزتان بر دوش گرفته ايد. نابود شويد نابود! واژگون باد پرچم تان واژگون! تلاشهايتان تباه، دستهايتان بريده و كالايتان در بازار اين جهان گرفتار خسارت باد؛ شما به خشم خدا گرفتار گشته و خوارى و بيچارگى بر شما حتمى شد! واى بر شما! آيا مى دانيد چه جگرى را از محمد(ص) شكافتيد؟ و چه پيمانى را گسستيد؟ و چه حرمسراى ارزشمندى از رسول خدا(ص) را آشكار كرديد پرده نشينان حريم محمّدى را بر كوچه و بازار نشان داديد؟ و چه حرمتى را از او هتك كرديد؟ و چه خونى را از او بر زمين ريختيد؟ به راستى كار زشت و وحشتناكى انجام داده ايد، كه نزديك است بخاطر اين كار، آسمانها از هم متلاشى گردد و زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد! كار شما، زشت، بسيار خطرناك، تيره و تار، وخامت بار و نادرست و زشتى آن به گستردگى زمين و آسمان بود. آيا اگر از آسمان خون ببارد تعجب مى كنيد؟ بدانيد كه عذاب آخرت براى شما خواركننده تر است و جنايتكاران هرگز يارى نمى شوند. مهلت خداوند شما را مغرور نسازد، چرا كه خداوند كارى شتابزده نمى كند و به موقع ستمگران را مجازات مى كند و انتقام خون مظلوم هرگز از او فوت نمى شود، به يقين پروردگار در كمين ما و شماست. اگر پيامبر(ص) از شما بپرسد، اين چه كارى بود كه كرديد با آنكه شما امت پيامبر آخر الزمان بوديد و بر ديگر امتها شرافت داشتيد، چه پاسخ خواهيد داد؟ شما چه كرديد با اهل بيت و فرزندان و عزيزان من، جمعى را به اسارت برديد و گروهى را به خون آغشته كرديد، تا الی آخره! در این هنگام امام سجاد(ع) خطاب به زینب کبری(س) فرمود : 📋《يَا عَمَّةِ! اسْكُتِي فَفِي الْبَاقِي مِنَ الْمَاضِي اعْتِبَارٌ وَ أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَةٍ إِنَّ الْبُكَاءَ وَ الْحَنِینَ لَا یَرُدَّانِ مَنْ قَدْ أَبَادَهُ الدَّهْرُ》 ♦️اى عمّه! خاموش باش، باقى ماندگان باید از گذشتگان عبرت گیرند! و تو بحمدالله درس ناخوانده دانائى و نیاموخته خردمند و دیگر اینکه گریه و ناله رفتگان را باز نمى‌گرداند. پس آن بانوى بزرگوار ساکت شد و از مرکب فرود آمد و چادرى زدند، او زنان را فرود آورده و داخل چادر شد. حِذْيَم می گوید : مردم را ديدم كه حيرت زده اند و از اندوه و پشيمانى، دست به دندان مى گزند. و به كنارم نگريستم، پيرمردى را ديدم كه اشك مى ريزد و محاسنش با قطرات اشكش تر شده بود. در همان حال دستان خود را به آسمان بلند كرد و گفت: 📋《بِأَبي وَ أُمّي كُهُولُكُمْ خَيْرُ الْكُهُولِ، وَ نِساؤُكُمْ خَيْرُالنِّساءِ، وَ شَبابُكُمْ خَيْرُالشَّبابِ، وَ نَسْلُكُمْ نَسْلٌ كَريمٌ، وَ فَضْلُكُمْ فَضْلٌ عَظيمٌ》 ♦️پدر و مادرم فداى شما باد! پيرانتان بهترين پيران، زنانتان بهترين زنان و جوانانتان بهترين جوانانند. دودمان شما كريم و بزرگوار و فضل و منزلت شما بزرگ و عظيم پاست.(۲) در این هنگام، به دستور عبیدالله کاروان اسراء را وارد دارالعماره کوفه کردند. مجلس مهیای ورود اسراست. زینب کبری(س) در حالی که زنان اهل بیت(ع) و زنانبعضی از اصحاب و خدمتکاران و کنیزان دور زینب کبری(س) حلقه زده بودند، وارد مجلس عبیدالله بن زیاد شد. ابن زیاد توقع داشت بعد از این حادثه که به خیال خودش اینها را خرد کرده و تمام نیروهایش را گرفته است، دیگر باید اینها تسلیم شده باشند، فکر می کرد اکنون وقت خواهش و التماس است. شیخ مفید نقل می کند که؛ 📋《وَ أُدْخِلَ عِيَالُ الْحُسَيْنِ(ع) عَلَى ابْنِ زِيَادٍ فَدَخَلَتْ زَيْنَبُ أُخْتُ الْحُسَيْنِ(ع) فِي جُمْلَتِهِمْ مُتَنَكِّرَةً وَ عَلَيْهَا أَرْذَلُ ثِيَابِهَا فَمَضَتْ حَتَّى جَلَسَتْ نَاحِيَةً مِنَ الْقَصْرِ وَ حَفَّتْ بِهَا إِمَاؤُهَا》 ♦️هنگامی که اهل بیت امام حسین(ع) وارد کاخ ابن زیاد شدند، حضرت زینب(س) در حالی که پوشش و لباسهای کهنه و معمولی بر تن داشت بی اعتنا به ابن زیاد وارد کاخ شد. به گوشه ای از کاخ رفته وکنیزان حضرت(س) دور تا دور حضرت(س) قرار داشتند. در این هنگام عبیدالله پرسید : 📋《مَنْ هَذِهِ الَّتِي انْحَازَتْ نَاحِيَةً وَ مَعَهَا نِسَاؤُهَا ؟》 ♦️این زن چه کسی است که از سایر اسراء جدا شده و دور تا دور او را کنیزانش فراگرفته است؟ کسی به او جواب نداد. سؤالش را تکرار کرد و باز هم کسی جواب نداد. دفعه سوم یا چهارم یک
ی از زنها گفت : 📋《هَذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)!》 ♦️این زینب دختر فاطمه(س) دختر رسول اکرم(ص) است. بعد از این که ابن زیاد، حضرت زینب(س) را شناخت، چنین گفت : 📋《الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَ قَتَلَكُمْ وَ أَكْذَبَ أُحْدُوثَتَكُمْ》 ♦️شکر خدایی را که شما را رسوا کرد و کشت و افسانه شما را دروغ نمود. پس زینب کبری(س) در مقابل این زخم زبان چنین پاسخ داد : 📋《الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ طَهَّرَنَا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهِيراً وَ إِنَّمَا يَفْتَضِحُ الْفَاسِقُ وَ يَكْذِبُ الْفَاجِرُ وَ هُوَ غَيْرُنَا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ》 ♦️ستایش خدای راست که ما را به وجود پیامبرش گرامی داشت و ما را از پلیدی پاک ساخت، به درستی که فاسق رسوا می شود و فاجر دروغ می گوید و او غیر از ماست و ستایش مخصوص خداست.(۳) به نقل از لهوف، ابن زیاد به اینجا که رسید، گفت : 《كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ؟》 ♦️رفتار خدا با برادر و خاندان خود را چگونه دیدی؟ زینب کبری(س) جواب داد : 📋《مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا! هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنْ يَكُونُ الْفَلْجُ يَوْمَئِذٍ هَبَلَتْكَ أُمُّكَ يَا ابْنَ مَرْجَانَةَ!》 ♦️من جز خير و زيبايى چيزى نديدم، اينان افرادى بودند كه خداوند مقام شهادت را سرنوشتشان ساخت، از اين رو داوطلبانه به خوابگاههاى خود شتافتند، به زودى خداوند بين آنان و تو را جمع كند، تا تو را به محاكمه بكشد، اكنون بنگر در آن دادگاه و محاكمه، چه كسى پيروز و چه كسى درمانده است؟ مادرت به عزايت بنشيند اى پسر مرجانه! در این هنگام؛ ابن زياد از سخنان زينب کبری(س) خشمگين شد به گونه اى كه گويى تصميم بر کشتن حضرت(س) گرفت. در این هنگام؛ عمرو بن حريث كه در مجلس حاضر بود به ابن زياد گفت : اين زنى بيش نيست، زن را نبايد به گفتارش مجازات كرد! ابن زياد به زينب(س) گفت : 📋《لَقَدْ شَفَى اللَّهُ قَلْبِي مِنْ طَاغِيَتِكِ الْحُسَيْنِ وَ الْعُصَاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكِ》 خداوند دل مرا با كشتن حسين گردنكش تو و افراد قانون شكن فاميلت، شفا بخشيد. زينب(س) فرمود : 📋《لَعَمْرِي لَقَدْ قَتَلْتَ كَهْلِي وَ قَطَعْتَ فَرْعِي وَ اجْتَثَثْتَ أَصْلِي فَإِنْ كَانَ هَذَا شَفَاكَ فَقَدِ اشْتَفَيْتَ》 ♦️به جانم سوگند! بزرگ فاميل مرا كشتى، و شاخه هاى مرا بريدى و ريشه مرا كندى، اگر شفاى دلت در اين است، باشد. و در ادامه فرمود : ولی من تعجّب مى كنم از كسى كه با قتل امامانش، دلش را شفا مى بخشد، و مى داند كه فرداى قيامت، آنها از او انتقام مى گيرند.(۴) در این هنگام رو کرد به امام سجاد(ع) و گفت : 📋《مَنْ أَنْتَ؟》 ♦️تو کیستی؟ 📋《أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع)》 ♦️من علی بن حسینم! 📋《أَ لَيْسَ قَدْ قَتَلَ اللَّهُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ(ع)؟》 ♦️ آیا خداوند در کربلا علی پسر حسین را نکشت؟ 📋《قَدْ كَانَ لِي أَخٌ يُسَمَّى عَلِيّاً قَتَلَهُ النَّاسُ》 ♦️من برادری به نام علی داشتم که مردم او را کشتند. 📋《بَلِ اللَّهُ قَتَلَهُ》 ♦️بلکه او را خدا کشت. 📋《اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها》 ♦️خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می کند. در این هنگام ابن زیاد خشمگین شد و گفت : آیا تو جرات حاضرجوابی در مقابل گفتار مرا داری؟ در این هنگام، دستور داد : 📋《اذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ》 ♦️او را ببریدو گردنش را بزنید. در اين هنگام حضرت زينب(س) خود را سپر امام سجّاد(ع) قرار داد و خطاب به ابن زياد، فرياد زد : 📋《يَا ابْنَ زِيَادٍ! حَسْبُكَ مِنْ دِمَائِنَا》 ♦️اى پسر زياد! آن همه از خون ما ريختى براى تو بس است. پس دست بر گردن امام سجاد(ع) انداخت و فرمود : 📋《وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُهُ فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَاقْتُلْنِي مَعَهُ》 ♦️اگر قصد كشتن او را دارى، مرا نيز با او بكش. ابن زياد در اين هنگام از كشتن امام سجّاد(ع) صرف نظر كرد. و گفت : او را رها كنيد، به گمانم همان بيمارى و رنجورى او را بكشد.(۵) به نقل از لهوف آمده است که؛ در اين هنگام امام سجّاد(ع) به زينب(س) رو كرد و فرمود : 📋《اسْكُتِي يَا عَمَّةِ حَتَّى أُكَلِّمَهُ》 ♦️آرام باش عمه جان تا من سخن بگویم! سپس رو کرد به ابن زیاد و فرمود : 📋《أَ بِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنِي يَا ابْنَ زِيَادٍ؟ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنَا عَادَةٌ وَ كَرَامَتَنَا الشَّهَادَةُ》 ♦️اى پسر زياد! آيا مرا از مرگ مى ترسانى، مگر نمى دانى كه كشته شدن براى ما يك كار عادى است، و شهادت مايه سربلندى ما مى باشد. پس ابن زیاد با دیدن این همه صلابت و عزت، عقب نشینی کرد و آنگاه دستور داد، ام