کاغذی را که زیر دستم بود برداشتم و برایش نوشتم :
《من رشته محبت تو را پاره می کنم...》
او هم ادامه شعر را برایم نوشت :
《شاید گره خورد ، به تو نزدیکتر شوم》
وقتی جمله اش رو خواندم ، صورتم را با دستهایم پوشاندم ، همانطور که بی صدا اشک میریختم با عجله کیف و پالتو ام را برداشتم و به طرف در دویدم ...
بیرون هوا بارانی بود "
پس با آن وضع آشفته آنقدر زیر باران راه رفتم تا پاهایم گزگز کنان تقلا میکرد برای اندکی استراحت!
#خط_خورده