کاغذی را که زیر دستم بود برداشتم و برایش نوشتم :
《من رشته محبت تو را پاره می کنم...》
او هم ادامه شعر را برایم نوشت :
《شاید گره خورد ، به تو نزدیکتر شوم》
وقتی جمله اش رو خواندم ، صورتم را با دستهایم پوشاندم ، همانطور که بی صدا اشک میریختم با عجله کیف و پالتو ام را برداشتم و به طرف در دویدم ...
بیرون هوا بارانی بود "
پس با آن وضع آشفته آنقدر زیر باران راه رفتم تا پاهایم گزگز کنان تقلا میکرد برای اندکی استراحت!
#خط_خورده
هدایت شده از پیام آخر
خب خب چالش داریمممم..
بیاین پیوی من ی ستاره اسلوواکی ꙳ میفرستید و من میگم:
_شما در قالب ی کیدراما چی هستید؟
_چه کتابی شمارو توصیف میکنه؟
_چه میوه/بو/اکسستوری وایبتون رو میده؟
@Uranus_87
#فور
من در پیَش کو به کو افتادم...
(آهنگش نخواهد آمد، خودتان تصور بنمایید
هزینههههه،امکاناتتت)
هدایت شده از خودواقعیم!
نامهای به فرزندم:
مادرت روزهایی را زندگی کرد که قابل زیستن نبود… 64%
امروز همین لحظه میتونه شروعی دوباره برات باشه:) 93%
رنج دانستن
دمار از جان انسان میکشد
خوش بحال بیخیالان ، جاهلان، خوش باوران %38
تقدیم به شما🤍
« روناک »
نامهای به فرزندم: مادرت روزهایی را زندگی کرد که قابل زیستن نبود… 64% امروز همین لحظه میتونه شروعی
ببشخید دیر گذاشتمششش😭
خیلی باحاله درصدا و متنا، اصن اوف😭