eitaa logo
#دومین‌‌رویش(۷)
67 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
3.2هزار ویدیو
92 فایل
بود هدف ڪل دنیا ویرانے ایران ↻ سفت ایستادیم‌‌↯ و‌ اتڪا ڪردیم بہ ایمان...🍃 . . . °↯ارتباط باما↯° 🌻| @Ensan1402
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به همراهان کانال دومین رویش☺️ به یاری خدا از امشب در کنار شما ...... 📕رمان امنیتی خط قرمز⛔️ در کانال بارگزاری میشود. ایشالا که از خوندنش لذت ببرید.😇😇 دومین رویش لحظات خوشی را برای شما آرزومند است.🌺🍀🌸☘🌼🌱 @Ruyesh2
📕 رمان امنیتی خط قرمز ⛔️ این ناچیز، تقدیم به امیرالمومنین علی علیه‌السلام و فرزندان علی، تقدیم به سربازان حیدری ابوتراب که تا آخرین قطره خون، پای بیعت‌شان با امیرالمومنین ایستاده‌اند؛ تقدیم به شهدای گمنام و مظلوم امنیت... ‼️یکم: کوه باشی سیل یا باران چه فرقی می‌کند؟ خدا را شکر دعاهایم مستجاب شد و تنهاست. مردک پست انقدر نوشیده که دارد تلوتلو می‌خورد و چرت و پرت می‌گوید؛ طوری که اگر در می‌زدم و وارد اتاقش می‌شدم هم نمی‌فهمید. در یک دستش یک بطری شراب است و دارد دور اتاق می‌چرخد، هربار از بطری جرعه‌ای می‌نوشد و سرودهای مسخره‌شان را با صدای انکرالاصواتش می‌خواند. ریش‌های حال بهم زنش هم خیسِ خیس شده. وقت زیادی ندارم. قفل در اتاق را چک می‌کنم و از محکم بودن سوپرسور(صدا خفه کن) روی سر سلاحم مطمئن می‌شوم. سمیر تمام بدن سنگینش را می‌اندازد روی تخت فنری و تخت بیچاره بالا و پایین می‌شود و صدای فنرهایش در می‌آید. سمیر انقدر مست است که کم‌کم بی‌حال می‌شود و می‌خواهد خودش را رها کند؛ انقدر در خلسه است که صدای قدم‌های مرا نمی‌شنود. دارد برای خودش با آن لهجه عربی و صدای نخراشیده، رجز می‌خواند: حلال لنا نسائکم...حلال لنا اموالکم... اذبح الشيعة حتى احمر جلد يدي... نقتل الرجال الإيرانيين ونأسر نسائـ... به این‌جا که می‌رسد، دلم می‌خواهد لوله همین اسلحه را توی حلقش فرو کنم. مهلت نمی‌دهم جمله‌اش را تمام کند. با اسلحه محکم می‌زنم توی سرش و دست دیگرم را می‌گذارم روی دهان نجسش. کاش الان روبه‌رویش بودم و چشمان وق‌زده و ترسانش را می‌دیدم. حالم از بوی گند بدنش و خیسی شراب که دور دهانش ریخته به هم می‌خورد. آرام، طوری که صدایم از اتاق بیرون نرود می‌گویم: داشتی برای کی رجز می‌خوندی؟ و سرم را می‌برم نزدیک گوشش. الان نیمرخ عرق کرده‌اش را می‌بینم. الان دو زانو نشسته‌ام روی همین تخت فنری و باز هم، صدای فنرهای تخت از تقلاهای سمیر در آمده است. بدبخت می‌خواهد خودش را از دستم رها کند؛ اما به قدری نئشه است که اصلا بدنش در کنترلش نیست. صدای حرف‌های مبهمش را از زیر دستم می‌شنوم؛ اما از عمد دستم را محکم‌تر فشار می‌دهم. صورتش دارد کبود می‌شود. با لوله سلاح، یک ضربه محکم‌تر به سرش می‌زنم تا مستی از سرش بپرد و می‌گویم: پرسیدم داشتی برای کی رجز می‌خوندی؟ صدایش مثل ناله شده است. می‌دانم فارسی را از من هم بهتر بلد است؛ پس به خودم زحمت عربی حرف زدن نمی‌دهم: شنیدم داشتی برای ایرانی‌ها خط و نشون می‌کشیدی، آره؟ البته اولین‌بارت هم نبود. و با قسمت خشاب اسلحه، ضربه‌ای به سرش می‌زنم. صدای ناله‌اش زیر دستم خفه می‌شود. می‌گویم: اینو زدم تا یادت بمونه دیگه اسم ایران رو هم با دهن نجست نیاری و حرف گُنده‌تر از دهنت نزنی. اصلاً وایسا ببینم...منو شناختی؟ من عزرائیلتم...اومدم چندتا سوال ازت بپرسم و بفرستمت جهنم. نترس، به سختیِ سوالای شب اول قبر نیست. کمی مکث می‌کنم و بعد ادامه می‌دهم: حواسم نبود نمی‌تونی حرف بزنی! خب...من الان دستمو برمی‌دارم؛ ولی اگه صدات رو بلند کنی، مغزِ پر از لجنت رو می‌ریزم کف این اتاق، فهمیدی؟ @Ruyesh2
📕 رمان امنیتی خط قرمز ⛔️ دور چشمان نحسش سیاه شده. به سختی سر تکان می‌دهد. دستم را برمی‌دارم و چنگ می‌اندازم میان موهای ژولیده‌اش. سرش را کمی بالا می‌آورم و می‌پرسم: ناعمه کجاست؟ چشمانش ترسیده‌تر می‌شود؛ حالا دیگر مستی کاملا از سرش پریده است: ن...نمی‌دونم... تکانی به سرش می‌دهم و موهایش را بیشتر می‌کشم: غلط کردی! خودت می‌دونی وقتی وسط اردوگاه‌تون اومدم سراغت و اینطوری خفتت کردم، یعنی می‌تونم ناعمه رو هم دیر یا زود گیر بیارم. بهتره یه حرف به درد بخور بزنی تا من کم‌تر وقتم گرفته بشه و ناعمه هم زودتر بیاد پیشت توی جهنم. درحالی که دارم با صدای آرام و خشن، این‌ها را در گوشش زمزمه می‌کنم، هربار نگاهی به در هم می‌اندازم تا مطمئن شوم مشکلی نیست. تندتند نفس می‌کشد و صورتش از درد ریشه موهایش جمع شده. بریده‌بریده و با ته‌لهجه عربی می‌گوید: دستت به ناعمه نمی‌رسه! پوزخند می‌زنم و اسلحه را بیشتر روی سرش فشار می‌دهم: چطور؟ به زور می‌خندد و دندان‌های زرد و حال به هم زنش پیدا می‌شوند: چون اون نه عراقه، نه سوریه! و بعد، طوری که انگار به رویایی شیرین فکر می‌کند می‌گوید: حبیبتی تنتظرني في إسرائيل! صدای هشدار در مغزم می‌پیچد. ابرو در هم می‌کشم: کجا؟! -اسرائیل! -من چنین کشوری سراغ ندارم! حالا بماند... معشوقه معلونه تو، توی فلسطین اشغالی چه غلطی می‌کنه؟ انگار دارد برای خودش شعر می‌گوید: حبیبتی ابنۀ ارض الزيتون! حبیبتی ناعمه...حبیبتی الجمیله... خاک بر سرش که شهوت، حتی در یک قدمی مرگ هم دست از سرش برنمی‌دارد؛ همه‌شان همین‌قدر بوالهوس‌اند. وقتی می‌گوید ناعمه فرزند سرزمین زیتون است، شاخک‌هایم حساس‌تر می‌شوند. حدس‌هایی زده بودم مبنی بر این که ناعمه مامور موساد باشد؛ اما مدرکی نداشتم. می‌گویم: باشه، اشکال نداره! وقتی تو رو گیر آوردم، گیر آوردن ناعمه هم کاری نداره. موهایش را رها می‌کنم. دستش را می‌گذارد روی سرش و فشار می‌دهد. انقدر کرخت و بی‌حال است که حتی برای مبارزه هم تلاشی نمی‌کند. تخت را دور می‌زنم و روبه‌رویش می‌ایستم. لوله اسلحه را میان ابروهایش می‌گذارم و درحالی که یک چشمم به در است می‌گویم: می‌تونستم همون وقت که پشت سرت بودم این تیر رو حرومت کنم؛ ولی ما مثل شماها نامرد نیستیم که از پشت بزنیم و دربریم! دست‌هایش را می‌برد بالا و به فارسی و عربی التماس می‌کند: تو رو خدا...ارحمنی...غلط کردم... انگشت اشاره‌ام را روی بینی‌ام می‌گذارم: هیس! گوش کن، باهات یکم حرف دارم... @Ruyesh2
📕 رمان امنیتی خط قرمز ⛔️ ساکت می‌شود و فقط تندتند نفس می‌کشد. برای این که خونسردی‌ام را نشان دهم، به کمدی که پشت سرم است تکیه می‌دهم. هوای گرفته اتاق و بوی گند عرق سمیر دارد خفه‌ام می‌کند. می‌گویم: از داماد ابوبکر بغدادی خبر داری؟ اسمش چی بود...؟ آهان... سعدالحسینی الشیشانی. ترس را در صورتش می‌بینم؛ اما سرش را سریع به چپ و راست تکان می‌دهد. می‌زنم زیر خنده؛ البته بی‌صدا: پس منظورم رو فهمیدی! اگه بگی کسی از فرمانده‌هاتون توی دیرالزور کشته نشده واقعاً بهم برمی‌خوره! در سکوت نگاهم می‌کند؛ مثل خری که به نعل‌بندش نگاه کند! می‌گویم: این‌طور که معلومه، نزدیک پنجاه‌تا از کادر و فرمانده‌هاتون توی حمله به دیرالزور رفتن به درک! می‌دونی، ما ایرانی‌ها اصلا از جنگ خوشمون نمیاد. از کسایی که می‌خوان توی کشورمون جنگ راه بندازن هم خوشمون نمیاد. اسلحه‌ام را آماده شلیک می‌کنم و بیشتر روی پیشانی‌اش فشار می‌دهم: اشتباه بزرگی مرتکب شدی که علیه امنیت کشور من اقدام کردی! دهانش برای التماس باز می‌شود؛ اما قبل از این که صدایش دربیاید، ماشه را می‌چکانم. صورتش در همان حال چندش‌آور متوقف می‌شود؛ با دهان باز و چشمان بیرون‌زده. مثل لاشه یک حیوان، می‌افتد روی تخت و صدای فنرهای تخت را درمی‌آورد. حالا نوبت من است که از این جهنم بیرون بزنم؛ فقط قبلش، باید یک بک‌آپ خوشگل از هارد لپ‌تاپش بگیرم! احتمالا که نه؛ قطعاً نمی‌دانید من این‌جا، در خانه یک داعشی در شهر بوکمال چه کار می‌کنم و چرا زدم آن نامردِ داعشی را کشتم. ماجرایش مفصل است. راستش، خیلی وقت‌ها، لحظه‌شماری می‌کنی برای یک اتفاق خوب که دوستش داری؛ اما نمی‌شود و سرخورده می‌شوی. این‌جور وقت‌ها نیاز به زمان داری تا بفهمی اتفاق بهتری منتظرت بوده است. فکر کنم سه چهار ماه پیش بود؛ نمی‌دانم بیشتر یا کم‌تر. فرودگاه مهرآباد بودم؛ در برزخ خوف و رجا. هرچه آیه و ذکر می‌دانستم تندتند زیر لب می‌خواندم و نگاهم به صف پاسپورت بود. می‌دانستم همه مردهایی که با من در یک صف هستند، تقریبا به اندازه من برای آمدن چک و چانه زده اند؛ البته این را مطمئن بودم هیچکدام به اندازه من التماس نذر و توسل راه نینداخته! از یک طرف فرزند جانباز بودم و از طرفی، شغلم حساس. تازه یک پرونده سنگین را بسته بودم. از همان سالی که غائله سوریه شروع شد، رویای مدافع حرم شدن در ذهنم شروع کرد به چشمک زدن. همان اوایل هم یکی دو بار اعزام شدم؛ اما کوتاه. بالاخره آن روزی که پایم رسید به فرودگاه مهرآباد، توانسته بودم از هفت خان اعزام بگذرم و منتظر بودم پاسپورتم مهر بخورد و... @Ruyesh2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگ چغندر یکی از سبزی های برگدار است که به واقع نادیده گرفته شده 👈این محصول می تواند 636 درصد از نیاز روزانه به ویتامین K را تامین کند. بیشتر افراد توجهی به این ویتامین ندارند، اما ماده مغذی بسیار مهمی محسوب می شود. ویتامین K نه تنها به لخته شدن خون کمک می کند، بلکه با فعال کردن پروتئینی که به پیشگیری از رسوب کلسیم در سرخرگ ها کمک می کند در محافظت در برابر بیماری قلبی نیز نقش دارد. 🌾 دومین رویش 🌾 @Ruyesh2
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌دوست﷽ گشاییم دفترصبح را به‌ فر عشق فروزان کنیم محفل را بسم الله النور روزمان را بانام زیبایت آغازمیکنیم دراین روز بما رحمت وبرکت ببخش وکمک‌مان کن تازیباترین روز را داشته باشیم سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 @Ruyesh2
057.mp3
3.31M
حزب پنجاه و هفتم (۱ الی ۴۸ إسراء) 👤 با صدای استاد پرهیزگار @Ruyesh2
پنجاه و هفتم پیامهای آیه فوق ⇧⇩: 1- كتاب‌هاى آسمانى، از آينده نيز خبر داده‌اند. 2- سوابق قوم يهود، در تورات هم ثبت شده است. 3- فساد، شامل انواع فسادهاى جانى، فرهنگى، اقتصادى، نظامى و سياسى مى‌شود. «لَتُفْسِدُنَّ» مطلق آمده است. 4- برترى‌جويى و فساد در زمين، از خصلت‌هاى دنياطلبان است. 5- فسادى خطرناك‌تر است كه ريشه‌ى استكبارى داشته باشد و تكرار شود. 6- گاهى مستضعفين نيز مستكبر مى‌شوند.  @Ruyesh2
◾️کوه استقامت، با دست‌های بسته مرد سربلند روزهای اسارت نبرد شما از جنس صبر بود کوه عزت را اسارت حقیر نمی‌کند، عزیزتر می‌کند... نور حق را چگونه می‌شود خاموش کرد؟!! اسیرتان کردند که عزتتان مانعشان نباشد بنگر که چگونه بعداز هزارو اندی سال روز به روز عزتتان عالم گیر تر شد و حقارتشان چشم‌گیر تر!... حضرت سجاد! مرد روزهای درد! چگونه می‌توان توصیف کرد آنچه شما با چشمانت دیدی!!.... وچگونه مَرد از این همه داغ به یادگار مانده، به آغوش سجاده پناه نبرد؟... امروز از داغ خاطرات کرب و بلا خلاص می‌شوی و به شهد شهادت آرام خواهی گرفت.... @Ruyesh2