🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❁﷽❁
عشق یعنی نام زیبای
#حسیــــــــــن
عشق یعنی نوکری پای
#حسیــــــــــن
عشق یعنی سرورت باشد
#حسیــــــــــن
عشق یعنی دم به دم گویی
#حسیــــــــــن
عشق یعنی روز و شب
با ذکر حق
زیرلب گویی حسینم یا حسینم
#یا_حسیــــــــــن
#صبحمان_بنامتان_متبرک🌤
#السلام_علےساڪن_ڪربلا✋❤️
🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
💡💡💡💡💡💡💡💡💡
🟢ثبت نام کارشناسی پیوسته بدون آزمون (صرفا بر اساس سوابق تحصیلی)
از ۳بهمن ۱۴۰۲ در سایت سنجش
🟢طلاب، غیر طلاب
برادران، خواهران
بدون محدودیت سنی
🟢تحصیل مجازی
آزمون حضوری در سراسرکشور
(بیش از ۱۴۰ مرکز آزمون)
🟢اساتید عالی
محتوای علمی دقیق
🟢 آموزش مجازی
کلاس آنلاین و آفلاین
کتاب و cd و فایل pdf
صوت و تصویر تدریس استاد
پیامگاه پرسش و پاسخ
🟢ارزان و مقرون به صرفه
تخفیف شهریه
تقسیط شهریه
وام تحصیلی
🟢مدرک معتبر وزارت علوم
🟢ثبت نام در سایت سازمان سنجش
بدون کنکور
اطلاعات بیشتر در لینک زیر👇
ikvu.ir/fa/node/540
روابط عمومی مرکز آموزش مجازی و نیمه حضوری موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره
9.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 #میلاد_امام_جواد(ع)
♨️جود و سخاوت امام جواد علیهالسلام
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔴بهترین #سخنرانی های روز
♨️ @Family_literacy
🔴 معلم ۰۰۰
داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ
قسمت صد و نود و یکم
۰۰۰ نخیرم شما نه تنها نبُردی بلکه تازه خطا هم کردی چون هسته رو درست زدی به هسته من و اون رو جلو انداختی پس یعنی من برنده ام ُو شما بازنده چون آلان هسته گیلاس من جلوتر از هسته گیلاس شماست ، هیچی بگو مگو بین دو نفر شرکت کننده مسابقه پرتاب هسته گیلاس بالا گرفت همه ما هم خنده امون گرفته بود و هم منتظر بودیم ببینیم که کَل کَل عمو جقله ُو آقا غضنفر به کجا میرسه که یه دفعه جناب سروان کم آورد ُو فریاد کشید : بَسه دیگه خسته ام کردید بابا جون تمومش کنید ، عمو جقله خیلی جدی گفت : نخیرم رضا جان اصلا" نمیشه ُو من بُردم ُو این شازده همین آلان باید دو تا کمپوت گیلاس واسه من بخره ، از اون طرف آقا غضنفر اون دست ُ و پای آویزون گچی اش رو هی تکون میداد میگفت نخیر من برنده شدم ُ و این داش جلیل داره جِر زنی میکنه ، من نگاه کردم دیدم جناب سرگرد داره میخنده و تا جناب سروان بهش نگاه میکنه قیافه جدی به خودش میگیره معلوم بود که جناب سرگرد داره از بازی پرتاب هسته گیلاس لذت میبره ، هم من و هم بابا روح اله یه لحظه همه دردهامون رو فراموش کرده بودیم ُ و داشتیم می خندیدیم ، بیچاره جناب سروان که دید نخیر این دو تا شازده کوتاه نمی یان دستش رو برد بالا ُ و داد زد : یه لحظه صبر کنید ُ و حرف نزنید ، اصلا" من میشم داور و اعلام میکنم که این بازی هنوز تموم نشده و یه نفر شرکت کننده دیگه به عنوان نفر سوم به مسابقه اضافه میشه اَگه اون نفر سوم مسابقه رو برد که شما دو نفر هر کدوم دو تا کمپوت گیلاس واسش میخرید ولی اگه اون نفر سوم هسته اش رو پشت سر شما انداخت من از جیب خودم واسه هر کدوم از شما دو تا کمپوت گیلاس میخرم ، عمو جقله ُ و آقا غضنفر با تعجب ظُل زده بودن به جناب سروان ُ و بِر ُو بِر داشتن سروان رو نگاه میکردن یه دفعه بابا روح اله خندید ُ و گفت : آقا جلیل ؟ آقا غضنفر ؟ پیشنهاد جناب سروان خیلی سخاوتمندانه اس من اگه جای شما بودم قبول میکردم چون در اون صورت اگه شما برنده بشید به جای دو تا کمپوت برای یه برنده چهار تا کمپوت جایزه میگیرید یعنی هر کدوم از شما دو تا کمپوت و این یعنی اینکه شما هر دو تاتون برنده شدید ، عمو جقله یه کمی سرش رو خاروند ُ و سکوت کرد ُ و بعدش گفت : باشه قبوله ، با شنیدن کلمه قبوله عمو جقله همه ما سرهامون رو برگردونیدیم تا ببینیم آقا غضنفر چی میگه که وقتی آقا غضنفر دید که همه ما بهش ظُل زدیم بیچاره مجبور شد قبول کنه ُ و گفت : من که میدونم من برنده میشم ُ و این چهار تا کمپوت واسه منه پس چرا قبول نکنم ولی جناب سروان اون نفر سوم شرکت کننده کِیه ؟ نکنه خود ِ شما هستی ؟ عمو جقله خندید ُ و گفت : نخیرم اینکه نمیشه داور که نمی تونه خودش مسابقه بده شرکت کننده سوم یا باید آقا روح اله باشه یا محمدحسن و یا این مامور دَم در ِ اطاق که من سرش کلاه گذاشتم ، جناب سروان خیلی جدی دوباره دستش رو برد بالا ُ و گفت : نخیر شرکت کننده سوم نه من هستم و نه اینهایی که شما ازشون اسم بردید بلکه شرکت کننده سوم خود ِ جناب سرگرده ، با شنیدن این حرف جناب سرگرد که تا اون موقع فقط داشت آروم میخندید یه هو عین اسپند رو آتیش از جاش پرید ُ و داد کشید : چی ؟ کِی ؟ من ؟ اصلا" حرفش رو نزن نخیر و نه ، سروان سرش رو به علامت آره بالا ُ و پائین کرد ُ و گفت : محمدهادی جان ؟ بله و آره ، هی سروان میگفت : رضا جان نه ، هی سروان میگفت : محمدهادی جان ؟ آره ، یه دفعه درب اطاق باز شد ُ و خاله مهری وارد اطاق شد ُ و بی مقدمه گفت : خُوب داداش ؟ من دوستام رو دیدم ُ و دارم میرم خونه تو هم لطفا" هر چه سریعتر محمدحسن رو ببر ُ و تحویل جناب پرفسور بده که داره دیر میشه ، جناب سروان تا چشمش به خاله مهری افتاد گفت : اِ ِ سلام خانم دکتر ؟ چه خوب موقعه ایی اومدید ، خاله مهری پرسید : چرا واسه چی جناب سروان ؟ سروان یه لبخند موزیانه ایی زد ُ و گفت : آخه جناب سرگرد برادرتون میخاد داخل یه مسابقه بزرگ شرکت کنه خوبه شما هم اینجا باشید ُ و هم بهش دلگرمی بدید و هم تشویقش کنید ، خاله مهری با شنیدن این حرف انگار بال ُ و پر باز کرده باشه با اشتیاق گفت : اِ ِ چه خوب باورم نمیشه آخه این داداش من همیشه از بچگی از مسابقه دادن میترسید ُ و ازش فرار میکرد ، جناب سرگرد تا این حرف رو از خواهرش شنید عین ماست وا رفت ُ و یه نگاه تیزی به سروان انداخت ُ و گفت : رضا جان داشتیم ؟ یکی طلبت ، حالا دیگه از عامل فشار واسه مجبور کردن من استفاده میکنی یادم باشه حتما" یه توبیخی واسط بنویسم ُ و بزارم داخل پرونده پرسنلی ات ، جناب سروان خندید ُ و سرش رو تکون داد ُ و گفت : ما اینیم دیگه جناب سرگرد ؟ سرگرد دوباره خندید ُ و گفت : خوبه زرنگ شدی معاون ؟ جناب سروان یه نگاهی به خاله مهری انداخت ُ و گفت : آخه نمیدونید معلم من یعنی جناب سرگرد معلم خوبی بوده ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
🔴 روحیّه ۰۰۰
داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ
قسمت صد و نود و دوم
۰۰۰ آخه نمیدونید معلم من یعنی جناب سرگرد معلم خوبی بوده ، خاله مهری با شنیدن این حرف یه لبخند ملیحی زد ُو تا اومد حرف بزنه جناب سرگرد پرید وسط حرفش ُو گفت : خُوبِه خُوبِه حالا دیگه لازم نیست خودت رو پیش این ُو اون شیرین کنی شکرپنیر ؟ خاله مهری پرسید : خُوب حالا این مسابقه چی هست ؟ امیدوارم مسابقه تیراندازی نباشه چون من گفته باشم که از همین آلان بدونید که داداش محمدهادی من اوله چون از بچگی هر وقت بابا یا مامانم میخواستن واسش اسباب بازی بخرن و تنها چیزی که این داداش من انتخاب میکرد تفنگ بود اونم از انواع ُو اقسامش و جالبه چند روز که میگذشت خودش با دستهای خودش دل ُو روده تفنگ رو میریخت بیرون ُو میگفت میخام یه تفنگ فضایی بسازم واسه همین هیچ کدوم از اون تفنگها تا حالا باقی نمونده ، با شنیدن این حرف خاله مهری باز همه ما زدیم زیر خنده ، جناب سروان همونطور که میخندید جواب داد : نه خانم دکتر ؟ مسابقه تیراندازی نیست ولی یه چیزی شبیه اونه ، خاله پرسید : مثلا" چی ؟ عمو جقله سریع تر از جناب سروان جواب داد : مسابقه پرتاب دیسک ، خاله مهری با تعجب پرسید : چی ؟ مسابقه پرتاب دیسک ؟ اونم اینجا داخل اطاق مگه میشه ؟ آقا غضنفر جواب داد : بله که میشه مخصوصا که اگر وزنه دیسکش هم هسته گیلاس باشه ، خاله مهری زد زیر خنده ُو پرسید : هسته گیلاس ؟ چطوری ؟ جناب سروان یه نگاهی به سرگرد انداخت ُو گفت : قرار جناب فرمانده هسته گیلاس رو با هوای فُوت داخل دهنش پرتاب کنه ، جناب سرگرد با غضب خاصی داشت سروان رو نگاه میکرد ُو یه جورایی با چشم و ابرو تهدیدش میکرد ، خانم دکتر تا این حرف رو شنید با اشتیاق خاصی رو کرد به جناب سرگرد ُ و گفت : آفرین داداش ؟ ببینم چیکار میکنی ، خُوب حالا جایزه برنده چی هست ؟ بابا روح اله خندید ُ و گفت : اَگه جناب سرگرد برنده بشه چهار تا کمپوت گیلاس جایزه میگره ، خاله مهری ذوق کرد ُ و گفت : اِ ِ چه خوب داداش از آلان گفته باشمکه یکی از اون کمپوتها ماله منه چون من کمپوت گیلاس خیلی دوست دارم ، من سریع گفتم : آره عمو ؟ منم گیلاس خیلی دوست دارم پس یکیش هم ماله منه ، بیچاره سرگرد مونده بود چی جواب بده تا اینکه یه هو جواب داد : لابُد یکیش هم ماله آقا روح اله است درسته ؟ جناب سروان تا بابا روح اله بخواد جواب سرگرد رو بده پرید وسط ُ و گفت : البته با محبتی که جناب سرگرد شما دارید حتما" یکیش رو میدید به آقا روح اله و خُوب منم که دوست صمیمی شما هستم ُ و میدونم که شما من رو خیلی دوست داری پس حتما" اون کمپوت چهارم رو هم میدید به من مگه نه ؟ جناب سرگرد یه چِش غوره به سروان رفت ُ و جواب داد : حتما" ، با این دسته گُلی که جنابعالی آلان به آب دادی از من جایزه هم میخای ؟ من اون کمپوت چهارم رو هم بدم به تو پس خودم غاغم ُ و نخودی دیگه نه آقا رضا ؟ جناب سروان خندید ُ و گفت : میدونستم شما خیلی مهربونی ُ و خیلی بخشنده ، سروان رو کرد به عمو جقله ُ و آقا غضنفر ُ و گفت : خوب باید قرعه کشی کنیم تا ببینیم چه کسی اول و چه کسی دوم و چه کسی نوبت سوم هسته اش رو پرتاب کنه اما چطوری قرعه کشی بکنیم ؟ عمو جقله سریع جواب داد این رو بسپار به من ، عمو جقله قوطی کبریتش رو از جیبش درآورد ُ و سه تا چوب کبریت ازش جدا کرد ُ و گفت : من دو تا از این سه تا چوب کبریت رو مِیشکنم هر کسی بتونه چوب کبریت کامل رو از بین انگشت های من بیرون بکشه آخرین نفر هسته اش رو پرتاب میکنه و هر کسی کوتاه ترین چوب کبریت رو از بین انگشت های من دربیاره اول پرتاب میکنه ، عمو جقله این رو گفت ُ و چوب کبریت های لای انگشتاش رو به سمت آقا غضنفر گرفت ، آقا غضنفر یکی از چوب کبریت ها رو بیرون کشید و همه ما دیدیم که آقا غضنفر کوتاه ترین چوب کبریت رو بیرون کشید و قرار شد آقا غضنفر اول نفر پرتاب کننده باشه ، بعد عمو جقله دو تا چوب کبریت دیگه رو به سمت جناب سرگرد گرفت و سرگرد یکی از چوب کبریت ها رو بیرون کشید و همه ما دیدیم که جناب سرگرد چوب کبریت کامل رو بیرون آورد پس قرار شد آقا غضنفر نفر اول باشه و بعد عمو جقله نفر دوم و بعد این دو نفر جناب سرگرد هسته گیلاس رو پرتاب کنن ، آقا غضنفر میوه گیلاس رو گذاشت داخل دهنش ُ و بعد اونکه میوه اش رو خورد هسته اون رو با تمام قدرت پرتاب کرد ، هسته رفت ُ و رفت ُ و یه کاشی مونده به دیوار اطاق افتاد زمین ، بعدش نوبت عمو جقله شد ، عمو جقله میوه گیلاس رو گذاشت داخل دهنش ُ و خودش رو آماده پرتاب کرد ، عمو جقله خیلی هنرمندانه یه نفس عمیق کشید ُ و بعدش با تمام قدرت هسته گیلاسش رو پرتاب کرد ، هسته گیلاس عمو جقله رفت ُ و رفت ُ و با سرعت خورد به دیوار اطاق ُ و حدود ده سانتی دیوار قرار گرفت ، تا اینجا عمو جقله اول بود ُ و آقا غضنفر دوم واسه همین عمو جقله واسه خُرد کردن روحیه جناب سرگرد شروع کرد به ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❁﷽❁
عشق یعنی نام زیبای
#حسیــــــــــن
عشق یعنی نوکری پای
#حسیــــــــــن
عشق یعنی سرورت باشد
#حسیــــــــــن
عشق یعنی دم به دم گویی
#حسیــــــــــن
عشق یعنی روز و شب
با ذکر حق
زیرلب گویی حسینم یا حسینم
#یا_حسیــــــــــن
#صبحمان_بنامتان_متبرک🌤
#السلام_علےساڪن_ڪربلا✋❤️
🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
💡💡💡💡💡💡💡💡💡
نازم به خدا ۰۰۰
برای مولای عالَم علی(ع)
نازم به خدایی که سرشت خاک علی را
بر قله ی خلقت بنوشت نام علی را
جانانه مُقسم به تقسیم گِل او به پا کرد
از خاک ُ و گِلش جنت و گیتی بنا کرد
یک قطعه گِلش را بنوشت باش بهشتم
یک قطعه گِلش را بنوشت قاضی کِشتم
یک قطعه زِ خاک گِل او عرش برین شد
یک قطعه دِگر گوهر زیبنده ، زمین شد
یک قطعه ِخاک ُو گِل او گشت فدایی محمد
از آن دگرش ساخت خدا ، شیعه احمد
دُردانه ی عالَم شد ُ و ریحانه ، ولی شد
الفاظ قلم ، نطق خدا باب امامت علی شد
همنام خود ُو ارزش و میزان نوشت نیمه زهرا
حیدر صدف ِکوثر احمد شد ُو گنجینه دلها
از نام ِعلی ، عین ِعلی ، عشق بیان شد
با شین بهشتی علی شین ِ معشوق عیان شد
قاف حرم ِعشق زِ قاف قلم ناز ِعلی بود
زهرای خداوند زِ اَزل عشق ُو همراز علی بود
استاد ِمَلَک ، شاهد ُ و مَشهود ، علی بود
آن جام ِ سَبُو ، باده ی مَعبود علی بود
از روز اَزل شاخص معشوق دو عالَم علی بود
دُردانه ُو پیمانه علی ، مُهر ِدو خاتم علی بود
هم یار خدا ، کار خدا ، شافی ِابرار علی بود
تا بود ِخدا بود ُو سردار علی بود و علی بود
حسن عبدی
🔴 اشاره ۰۰۰
داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ
قسمت صد و نود و سوم
۰۰۰ عمو جقله واسه خُرد کردن روحیه جناب سرگرد شروع کرد به رَجز خوندن ُ و منم منم کردن که من برنده ام ُو دیگه هیچ کس نمی تونه به اندازه من پرتاب کنه ، جناب سرگرد با غضب یه نگاهی به جناب سروان انداخت ُو گفت : خُوب حالا راضی شدی ؟ این جقله زِبر ُو زرنگ هسته اش رو انداخت کُنج دیوار از حالا بگم من پول اون کمپوتهایی رو که باختی رو نمیدم هااا ؟ جناب سروان خنده ایی کرد ُو گفت : نگران نباش محمدهادی جان ؟ من که اولش گفتم اگه شما باختی من کمپوتهای گیلاس رو میخرم باشه ؟ جناب سرکرد زیر چشمی یه نگاهی به خانم دکتر خواهرش انداخت ُو همون لحظه خانم دکتر لبخندی زد ُو گفت : من مطمئنم داداش جون که تو می بری ، اصلا" شک نکن ، من ُ و بابا روح اله هم سعی کردیم به جناب سرگرد روحیه بدیم چرا که در صورت بُرد جناب سرگرد هر کدوممون یه کمپوت گیلاس مجانی میخوردیم ، جناب سرگرد وقتی تشویق همه ما رو دید انگار روحیه گرفت ُ و یه میوه گیلاس از داخل ظرف برداشت ُ و اون رو انداخت داخل دهنش ُ و بعد اینکه قشنگ اون رو خورد بلند گفت : چقدر این میوه گیلاس خوشمزه اس ، همین موقع جناب سروان خندید ُ و گفت : پس محمدهادی جان ؟ سعی کن که پیروز بشی چون در اون صورت کلی از این میوه های خوشمزه رو جایزه میگیری ، جناب سرگرد خودش رو آماده پرتاب هسته کرد سرگرد اولش هسته رو برد وسط زبونش ُ و با تمام قدرت یه نفس عمیق کشید ُ و بازدَم اون نفس رو خالی کرد و این بار هسته گیلاس رو آورد نزدیک نوک زبونش ُ و این بار نفس عمیق تری کشید ُ و با قدرت هسته رو پرتاب کرد هسته گیلاس جناب سرگرد رفت ُ و رفت ُ و خورد به دیوار اطاق ُ و برگشت و در کمال ناباوری موقع برگشتن خورد به هسته عمو جقله ُ و اون رو انداخت پشت هسته آقا غضنفر ، وای چه صحنه عجیبی شد اصلا" باور کردنی نبود هسته جناب سرگرد نشست جای هسته عمو جقله و هسته عمو جقله رفت تقریبا" ده سانتی پشت سر هسته آقا غضنفر قرار گرفت ، با دیدن این صحنه جناب سرگرد بی اختیار شروع کرد به هورا کشیدن و شادی کردن راستش رو بخواید صحنه برخورد هسته به دیوار و کمونه کردن اون و خوردنش به هسته عمو جقله چنان عجیب ُ و باور کردنی نبود که همه ما متعجب و بُهت زده داشتیم جناب سرگرد رو نگاه میکردیم ، یه دفعه آقا غضنفر سکوت رو شکست ُ و گفت : جَلل خالق ، دیدید چی شد ؟ اصلا" باورم نمیشه آخه این چطور ممکنه ؟ جناب سرگرد انگار توپ تنیس پرت کرده ، عمو جقله که تا اون موقع ساکت داشت به هسته اش نگاه میکرد یه نگاهی به جناب سرگرد انداخت ُ و گفت : داشتیم داداش ؟ اینجوریش رو داشتیم داداش ؟ حالا شوما میخوای قدرتت رو به رُخ بکشی چرا ما خراب میکنی داشم ؟ خوب هسته ات رو بنداز کُنج دیفار چرا دیگه هسته ما عقب میندازی حالا شوما باعث شدی من از آخر اول بشم ، اینکه نشد رفقات سرگرد جونم ؟ به این میگن نارفیقی به این میگن رفیق فروشی ، داشَم ؟ وای عمو جقله عین بچه کوچولوها بغض کرده بود ، بابا روح اله دستش رو گذاشت روی شونه عمو جقله ُ و گفت : آقا جلیل ناراحت نشو جناب سرگرد که قصدی این کار رو نکرد این فقط یه اتفاق بود ُ و یه شانس ، جناب سرگرد فقط شانس آورد همین عزیز دلم ، با شنیدن حرفهای بابا روح اله عمو جقله سکوت کرد ُ و این بار خاله مهری شروع کرد ُ و گفت : من که اولش بهتون گفتم که مامان من از همون اول یه پلیس زائیده ُ و این داداش من خودش یه پا تیرانداز حرفه ایی میگید نه از این دوست داداشم جناب سروان بپرسید ، مگه نه جناب سروان ؟ جناب سروان که دستپاچه شده بود به پِته پِته افتاد ُ و گفت : هااا ؟ بله بله حرف شما کاملا" متین ُ و درسته ایشون نفر اول تیراندازی نیروهای پلیسه و تا حالا چندتا جایزه هم گرفته فقط من نمیدونستم که این رفیقم جناب سرگرد تُوُ پرتاب هسته میوه ها هم مهارت داره که خودش آلان این رو نشون داد پس همه توجه کنن نفر اول و برنده این مسابقه دوست خوب من جناب سرگرد هستش که باید همین آلان جایزه اش رو بگیره ، یاالله جقله ؟ هم تو و هم آقا غضنفر پول خرید کمپوت ها رو رَد کنید بیاد ، جناب سروان با مهارت کامل و جدیت پول چهارتا کمپوت گیلاس رو از عمو جقله ُ و آقا غضنفر گرفت ُ و تا خواست بره کمپوتها رو بخره جناب سرگرد صداش کرد ُ و گفت : صبر کن رضا جان ؟ آلان ما چند نفر داخل این اطاق هستیم ؟ جناب سروان تا اومد جواب بده من تندی گفتم : هفت نفر عمو جون ؟ جناب سرگرد خندید ُ و گفت : آفرین محمدحسن جان که انقدر عدالت داری ؟ اینطور که مشخصه تو اون نگهبان دَم درب اطاق رو هم حساب کردی ، پس رضا جان ؟ لطفا" شما هفت تا کمپوت گیلاس بخر واسه هر کدوم از ما یه دونه ، جناب سروان تا اومد حرف بزنه چشمش افتاد به خانم دکتر ُ و به جای حرف زدن با اشاره چشم ُ و ابروش از سرگرد پرسید : با کدوم پول اون سه تا کمپوت اضافه رو بخره ، جناب سرگرد متوجه ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
🟣در توییتر ایرانی ویراستی ما را دنبال کنید بدون نیاز به فیلترشکن اخبار تازه ها را داشته باشید.👇
https://virasty.com/r/uL7
14.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽کلام شهدا ( وصیت نامه صوتی شهدا)،کاری از قرارگاه جهادی،فرهنگی سفیران ایثار شهرستان دزفول
🔰روایت بیستم:وصیت صوتی عارف شهید سید رضا پورموسوی
✍به گزارش روابط عمومی قرارگاه جهادی،فرهنگی سفیران ایثار شهرستان دزفول،وصیت نامه های صوتی شهدا، کلام شهدا برگرفته از وصایای شهدای معظم میباشد که وصیت نامه این شهدای معظم از متن به صوت تبدیل شده است و فرصتی برای کسانی مهیا میکند که سواد خواندن ندارند،روشن دل میباشند و یا کسانی که وقت مطالعه ندارند را بوجود می آورد تا دسترسی آسانی به وصیت نامه شهدا داشته باشند.
ان شاءالله وصیت صوتی شهدا در پنج شنبه هر هفته از یک شهید معظم منتشر خواهد شد.
🔰شهید سیدرضا پورموسوی در بیستم بهمنماه ۱۳۴۵ در دزفول به دنیا آمد. کودکیاش در جلسات قرآن و نوجوانیاش در آموزشها و اردوهای بسیج نوجوانان گذشت. سیدرضا در همان ایام نوجوانی شیدای امام عصر(عج) میشود و برای وصال یار، طی طریق میکند.
با شروع جنگ تحمیلی به جبهه میرود. و سرانجام بعد از حضور مستمر در دفاع مقدس همزمان با سالروز تولد حضرت عباس،به آرزوی خود یعنی شهادت میرسد. و در سوم فروردین ماه ۱۳۶۷ در عملیات والفجر ۱۰ در سن ۲۲ سالگی آسمانی میشود.
🌺روحش شاد و یادش گرامیباد.
شادی ارواح طیبه کلیه شهدا خاصه شهید سید رضا پورموسوی صلوات ✍روابط عمومی قرارگاه سفیران ایثار شهرستان دزفول