eitaa logo
کانال رسمی امیررحمان زنگنه
125 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
254 فایل
#کارشناس و پژوهشگر سواد رسانه و فضای مجازی #مشاور آسیب ها و اعتیاد به فضای مجازی و #بازی_های_دیجیتال و #اینترنت #مشاوره_معضلات_اجتماعی_خانواده #برای_گرفتن_وقت_مشاوره به آیدی زیر پیام بدین @Rzanganh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از میلاد خورسندی
🚨مواظب هکر‌های اجتماعی باشید!!! 📲 یا مهندسی اجتماعی نوعی هک کردن است که در آن سخت افزار یا نرم افزارِ کاربری شما به تسخیر هکرها در نمی‌آید ‌، بلکه ذهن شماست که تسخیر می‌شود و در نتیجه ، آن کاری را انجام میدهید که فرد هک کننده از شما می‌خواهد! 👺در این روش هکر با زیرکی تمام فردِ مورد نظر خود را تحت فشار روحی قرار می دهد و سپس از طعمه‌ی خود میخواهد که طبق روشی که او می‌گوید ، عمل کند. مثلا میگوید ؛ 1⃣حساب بانکی شما مسدود شده است ، 2⃣یا اخطاریه از قوه‌ی قضائیه دارید 3⃣یا برنده‌ی جایزه‌‌ای گرانبها شده‌اید 4⃣یا حساب کاربری شما در حال مسدود شدن دائمی است و پس از قرار گرفتن شما در یک حالت هیجانی یا اضطرابی ، از شما میخواهد برای رفع مشکل یا دریافت جایزه ، پیامکی که هم اکنون برایتان ارسال شده را برایش بفرستید ،یا مثل تصویر بالا🔺 یک اپلیکیشن روی تلفن همراه خود نصب کنید! ⚠️باید بدانید که آن پیامک ، در حقیقت یا کد ورود به حساب کاربری شماست و یا رمز دوم حساب بانکی شما برای سرقت ازحساب می‌باشدو آن اپلیکیشنی که این نوع هکرها درخواست نصب آن را دارند ،یک بدافزار برای سرقت اطلاعات موبایل شماست! 📍به دو نکته توجه کنید : ۱.ابلاغیه های قضایی در سامانه‌ی ثنا یِ افراد درج میگردند و در شبکه‌های اجتماعی ابلاغیه‌ای ارسال نمی‌شود. ۲.تمام اکانت های رسمی مجموعه‌ی پیامرسان ایتا دارای تیک آبی و اصالت هویت در کنار اسمشان هستند ، پس به هر اکانتی که ادعا کرد از پشتیبانی ایتا با شما تماس گرفته ، اطمینان نکنید! ✍ میلاد خورسندی
هدایت شده از Emad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❁﷽❁ با یاحُسیـن عشق‌وڪلام‌آفریده‌اند هر صبح را براے سلام آفریده اند وقٺےڪہ‌شاه‌کشوردلهاشدی‌حُسیـن ما را بہ افتـخار غلام آفریده اند ✋❤️ 🌤 🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 💡💡💡💡💡💡💡💡💡
هدایت شده از امیررحمان زنگنه
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔴 حتما ببینید من یــه دوستی دارم ! دلش میخواد با دوست من، دوست بشه! دوست داره با خونواده تـو مانوس بشه💚 به مناسبت ایام ولادت امام حسین(ع) رونمایی از کلیپ 📌✅️به بروزترین کانال جامع تحلیلی آموزشی تخصصی خانواده و سواد رسانه‌ای بپیوندید 👇 @manjahadiam
هدایت شده از امیررحمان زنگنه
🔊ما شاید پیچیدگی اوضاع را هنوز درک نکرده ایم!!! 🔻دیروز در یک جمع ۷-۸ نفری از خواص جامعه بودم. فردی از جمع بخاطر درک شرایط موجود فتنه‌های جاری ، به نحوه‌ی شهادت جزرآورِ یکی از مدافعان امنیت کشور توسط داعش وطنی اشاره کرد و از آن جمعیت ، ۴ نفر بجای متنبّه شدن و درک لزوم مقابله با حربه‌های دشمن و جدی بودن جهاد تبیین در این روزها ‌، که دشمن در این ایام به دنبال به سکوت کشاندن انقلابیون و خواص و افزایش آتش خود است ، شروع به شوخی کردن با نحوه‌ی شهادت آن شهید کردند! آنجا بود که یاد حدیثی از مولا امیرالمومنین علی (علیه السلام) افتادم که میفرمایند؛ «کسی که به هنگام یاری ولیّ (رهبر) خود، بخوابد با لگد دشمن از خواب بیدار خواهد شد.» 🔻آری... بعضی از ما [حتی برخی خواص] در خواب غفلت سیر میکنیم و شاید را شوخی گرفته‌ایم!!! ✍ میلاد خورسندی ✅️به بروزترین کانال جامع تحلیلی آموزشی تخصصی خانواده و سواد رسانه‌ای بپیوندید 👇 @manjahadiam https://eitaa.com/joinchat/3063087120C3a2fb95cd3
هدایت شده از (ابوتراب)
نارنجک بی ضامن۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت صد و نود و هفتم ۰۰۰ما سه تا دوباره قرقره نخ ریسمان نایلونی رو به اضافه مقداری غذا برداشتیم و رفتیم نزدیک حفره ، جمشید با غذایی که آورده بود خانم موشه رو از حفره کشید بیرون و مهدی بخشی نخ ریسمان نایلونی رو بست به کمر موش و اون رو روونه حفره موش کرد ، ایندفعه نخ ریسمان قرقره سی متری کشیده شد و ده دقیقه بعد مهدی شروع کرد به کشیدن نخ ریسمان و به من ُ و جمشید گفت که نخ ریسمان سنگین شده بهتره شما دو نفر برید و دورتر وایسید ، من و جمشید رفتیم و ده متری دورتر منتظر شدیم ، من واسه اینکه بهتر بتونم حفره موش رو ببینم دوربین رو گرفتم جلوی چشمم و زُوم کردم رو دهنه حفره ، مهدی به آرومی ریسمان رو می کشید و مراقب بود که ریسمان نایلونی جدا نشه وقتی انتهای ریسمان به دهنه حفره نزدیک شد من دیدم به جای موش یه نارنجک به سر ریسمان بسته شده خوب که دقت کردم دیدم نارنجک ضامن نداره و داد زدم : جمشید ؟ این یه نارنجک بدون ضامنه که به صورت تله انفجاری به ریسمان آویزون شده ، دوتایی بلند داد زدیم مهدی ؟ مراقب باش اون یه تله انفجاریه ، مهدی دست ُ و پاش رو گُم کرده بود ، بلافاصله تا همه تله انفجاری از داخل حُفره خارج شد مهدی که خیلی ترسیده بود بدون اینکه ریسمان رو رها کنه خودش رو پرت کرد عقب و افتاد روی زمین ، من داشتم از پشت دوربین با گریه این صحنه تلخ رو میدیدم ، عقب رفتن مهدی باعث شد گِره مهار دستگیره انفجار نارنجک بی ضامن باز بشه و نارنجک آماده انفجار بشه ، من تا اومدم داد بزنم که مهدی مراقب باش آلان نارنجک منفجر میشه مهدی دستپاچه شد و افتاد رو زمین و خودش رو به حالت نشسته کشید عقب ولی دیگه دیر شده بود و یه دفعه نارنجک منفجر شد ُ و من صدای آخ گفتن مهدی رو شنیدم ، دود سیاهی به آسمون رفت ُ و چند تا تیکه سنگ به طرف ما پرتاب شد ، من و جمشید بلند شدیم و به طرف مهدی بخشی دوئیدیم ، صدای انفجار باعث شد که آقا قلعه قوند ُ و ابوتراب ُ و محمد به سمت ما بیان موج انفجار مهدی رو چند متری عقب تر پرتاب کرده بود ، ما وقتی به بالای سر مهدی رسیدم صورت مهدی غرق خون بود و از درد به خودش می پیچید ، من سر مهدی رو آروم گذاشتم رو زانوم و شروع کردم با چفیه ام صورت خونین مهدی رو پاک کردن جمشید پائین پای مهدی نشسته و مثل آدمهای شوکه شده بلند بلند گریه می کرد نزدیکی انفجار نارنجک به مهدی باعث شده بود که موج انفجار و ترکش به چشم های مهدی آسیب بزنه و هر دو تا چشم خونریزی داشت صورتش رو که پاک کردم یه نگاهی به بَدنش انداختم چندتا ترکش به جاهای مختلف سینه و شکمش اصابت کرده بود ولی پاهای مهدی سالم بود محمد تا رسید نشست کنار من و شروع کرد به بررسی وضعیت مهدی ، من یه نگاهی به محمد انداختم ُ و با اشاره پرسیدم : چطوره ؟ محمد با ناامیدی سرش رو تکون داد ُ و واسه اینکه جمشید رو آروم کنه گفت : خُوبه آسیب زیادی ندیده خوب میشه ان شاء الله ، بعد رو کرد به جمشید ُ و گفت : جمشید جان سریع برو و کوله کمکهای اولیه رو بردار بیار ، جمشید بدون هیچ حرفی بلند شد و دوئید ، ابوتراب ایستاده بود و داشت نگاه می کرد و اَشک می ریخت ، مهدی از شدت درد پاهاش رو به روی خاک شلمچه می کشید ولی ناله نمی کرد الان که دارم اون صحنه رو واسه شما می نویسم مثل اینه که کنار مهدی بخشی ایستادم و دارم اونچه رو که می بینم واستون می نویسم ، یه نگاه به لَب های مهدی انداختم دیدم از شدت درد داره لب هاش رو با دندوناش می کَنه ولی ناله نمی کنه خون از لَب هاش جاری شده بود اشاره کردم به محمد که نگاه کن این بچه جنگ ُ و جبهه با این همه درد باز سعی می کنه کاری بکنه که ما روحیه امون رو از دست ندیم ، آروم گفتم : مهدی جان ؟ صِدام رو میشنوی ؟ صدای خِر خِر گلوی مهدی به من ُ و محمد که یه کمی از کمکهای اولیه سر در می آوردیم نشونه این بود که مهدی خونریزی داخلی داره و ریه اش آسیب دیده و نمی تونه خوب نفس بکشه گریه ام گرفت یه نگاه به حاج آقا قلعه قوند ُ و ابوتراب انداختم دیدم دارن گریه میکنن ، محمد انگشتش رو گذاشت داخل دست مهدی ُ و گفت : مهدی جان ؟ اَگه صِدام رو میشنوی انگشتم رو فشار بِده ، من یه نگاهی به دست مهدی کردم ُ و دیدم مهدی آروم انگشت های دستش رو حرکت داد ، محمد آروم دهن مهدی رو باز کرد و سعی کرد خون داخل دهن رو تخلیه کنه تا شاید مهدی بتونه راحتر نفس بکشه و حرف بزنه من تا خواستم مهدی رو برگردونم تا خون های داخل دهن بیرون بریزه محمد اشاره کرد این کار رو نکن چون بدن مهدی هم شکستگی داره هم خونریزی و یه جوری به من فهموند که بیشتر از این نباید مهدی رو اذیت کنم ، محمد سر چفیه رو کرد داخل دهن مهدی و سعی کرد خون های داخل گلو رو خارج کنه دیدم لب های مهدی داره تکون می خوره و انگار دیگه لب هاش رو با دندون نمی کَنه ، دستش رو گرفتم تو دستم و گوشم رو آروم بردم کنار دهنش۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
هدایت شده از Emad
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❁﷽❁ با یاحُسیـن عشق‌وڪلام‌آفریده‌اند هر صبح را براے سلام آفریده اند وقٺےڪہ‌شاه‌کشوردلهاشدی‌حُسیـن ما را بہ افتـخار غلام آفریده اند ✋❤️ 🌤 🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 💡💡💡💡💡💡💡💡💡
هدایت شده از پایگاه خبری شهرک
✋من برای ⁧ ⁩ به این سه سردار عزیز ⁧ ⁩. اگر وکالت میدی انتشار بده🙏
هدایت شده از (ابوتراب)
شهادت مهدی بخشی۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت صد و نود و هشتم ۰۰۰ دستش رو گرفتم تُوی دستم و گوشم رو آروم بُردم کنار دهنش تا شاید صِداش رو بشنوم دیدم با صِدای خیلی خفیف و خَش داری داره به آقا سیدالشهداء سلام میده احساس کردم مهدی دستم رو فشار داد گوشم رو چسبوندم به دهنش تا شاید بهتر صِداش رو بشنوم ، شنیدم که گفت : ناصر ؟ چقدر قشنگ شدی ، علی جان ؟ افتادگی پِلک چشمت درست شده ، احمد تو هم اینجایی؟ چه بوی خوبی میدی ؟ مهدی دوباره دست من رو فشار داد ُ و آروم تُو گوشم گفت : حسن بچه ها اومدن دنبالم میخان من باهاشون بِرم ، ولی نگران تو هستند که طاقت نیاری تو میزاری من بِرم ؟ لب هام رو گذاشتم روی پیشونیش ُ و آروم گفتم به شرط اینکه کنار خودت اون بالا جای من رو خالی نگه داری و به بچه بِگی که دعا کنن منم بیام ، چند لحظه بعد صدای مهدی قطع شد ، احساس کردم که فشار دستش رو دستام از بین رفت سرم رو بالا آوردم با چفیه ام دوباره صورت ُ و لَب هاش رو پاک کردم دیدم لب هاش از سمت چپ شروع کرد به کَبود شدن یاد حالت جون دادن علی شاهرخی افتادم که وقتی تُو بغلم بود شهید شد و لب های او هم یواش یواش شروع کرد به کَبود شدن بوی خوش گُل یاس سحرها بهار همه جا رو پُر کرده بود دوباره صورتم رو گذاشتم رو صورت مهدی ، هنوز صورتش گرم بود شروع کردم بلند بلند گریه کردن ، گفتم :خدایا ؟ این سرنوشت منه که باید شهادت تک تک دوستام رو ببینم هِق هِق گریه می کردم ، محمد و آقا قلعه قوند ُ و ابوتراب هم گریه می کردن ، جمشید دوان دوان اومد و کوله کمکهای اولیه رو داد به دست محمد و پرسید : محمد ؟ مهدی زنده می مونه دیگه نه ؟ محمد همونطور که گریه می کرد یه نگاهی به جمشید انداخت ُ و سکوت کرد ، جمشید دستش رو گذاشت رو شونه من ُ و تند ُ و تند می پرسید : حسن ؟ مهدی زنده اس دیگه نه ، تو بگو که مهدی زنده اس فقط از هوش رفته ، جمشید وقتی گریه ُ و سکوت من رو دید زانوهاش لرزید ُ و همونجا افتاد ، صدای ناله جمشید شلمچه رو برداشت ، مهدی ؟ مهدی بخشی ، داداشم ؟ منم من جمشیدم ، نامرد قرار نبود تنها بِری ، بازم ناصر خوابید زیر پات ُ و با حرفاش تو رو خام کرد ؟ تو هم شدی طرفدار ناصر ُ و رفتی تُو تیمش پس من چی ؟ پس من بدبخت چیکار کنم ، محمد جمشید رو بغل گرفت ُ و سعی کرد که آرومش کنه ولی جمشید هم مثل من دِلش میخواست با مهدی بخشی بِره ، نمی دونم شما خوننده های این نوشته تا حالا صحنه وداع رو تجربه کردید یا نه ولی من آرزو میکنم که هیچ وقت واستون پیش نیاد که بخاید با کسی که عاشقانه دوستش دارید وداع کنید اون هم وداع با مسافری که می دونید دیگه بر نمی گرده و این آخرین باری هست که دارید او رو به آغوش می کشید خدا واسه هیچ کس نخواد ، یاد وداع حضرت سیدالشهداء علیه السلام با اهل حرم در صحرای کربلا افتادم ، تازه آدم می تونه یه کمی بفهمه که آقا چی کشید ، یا وداع آقا امیرالمومنین علی علیه السلام با مادرمون حضرت فاطمه سلام الله علیهما یاد شعری که احمد در ایام فاطمیه میخوند افتادم( ای انیس ُ و مونس شبهای تارم یا علی ۰۰۰ این دَم آخر بیا اندر کنارم یا علی __ سوره یاسین تلاوت کن به بالین سرم ۰۰۰ این دَم آخر که اندر احتضارم یا علی ) با شهادت مهدی گریه مون شدیدتر شد و یه کمی ناامیدی اومد سراغمون چهار تا از بهترین بچه هامون رو از دست داده بودیم و این روحیه مون رو ضعیف کرده بود ، حاج آقا قلعه قوند اَشک چشم هاش رو پاک کرد ُ و گفت : بچه ها ما نباید نا امید بشیم درسته که ما بهترین دوستامون رو از دست دادیم ولی جنگ هنوز تموم نشده و ما باید با قدرت ادامه بدیم و انتقام خون به ناحق ریخته این شهداء رو از دشمنانمون بگیریم میدونید این شهدا از ما چه انتظاری دارن ؟ اونا از ما میخوان که با قدرت ادامه دهنده راهشون باشیم و نزاریم یک وجب از این خاک مقدس به دست بیگانگان بیفته پس دستتون رو بزارید تُو دست من و با هم بیاید کنار پیکر پاک این شهید عهد ببندیم که تا آخرین قطره خونمون دلیرانه بجنگیم و دشمن رو شکست بدیم ، حرف های آقا قلعه قوند دوباره مثل خون تازه که به پیکر بی جانی وارد میشه جوون تازه ایی به ما داد و باعث شد که انرژی تازه ایی بگیریم ، ابوتراب گفت : حالا موندیم ما پنج نفر که باید کار این دوتا قبضه رو به نفع آحسن انجام بدیم ، حاج آقا قلعه قوند گفت : آره ابوتراب راست میگه به همین خاطر بهتره حسن جان ؟ تو با جمشید رو قبضه پی ام پی کار کنی و ابوتراب ُ و من هم رو قبضه بالا کار میکنیم ، محمد جان هم کار بیسیم و هدایت آتیش رو انجام میده و اَگه لازم شد به موقعش به ما دو تا قبضه کمک میکنه چون با اطلاعاتی که من دارم میدونم که حاج آقا کریمی دیگه نمی تونه نیروی جدید واسه ما بفرسته ، جمشید پرسید : آخه چرا نمی تونن نیرو بفرستن ؟ ابوتراب گفت : ببین جمشید جان ؟ چون منطقه ساعت های حساسی رو داره سپری میکنه۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
هدایت شده از عموعباس داوری
«کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام» "حاج امیر ظاهر طحان" رییس محترم اداره آموزش و پرورش شهرستان دزفول ضایعه درگذشت پدر مهربان و مومنتان را از صمیم قلب تسلیت عرض می کنم خداوند متعال روح پاکش را با محمد و آل محمد و مولایش علی (علیهم السلام) محشور نماید و به بازماندگان صبر جزیل عنایت فرماید ____________ هیأت امنا چشمهای آسمانی هیأت مدیره دستهای آسمانی روابط عمومی گروه جهادی دست‌های آسمانی
هدایت شده از Emad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❁﷽❁ با یاحُسیـن عشق‌وڪلام‌آفریده‌اند هر صبح را براے سلام آفریده اند وقٺےڪہ‌شاه‌کشوردلهاشدی‌حُسیـن ما را بہ افتـخار غلام آفریده اند ✋❤️ 🌤 🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 💡💡💡💡💡💡💡💡💡