معلم من همیشه یه داستانی تعریف میکنه که خیلی میپسندم
میگه یه عروس و مادر شوهری خیلی با هم دعوا و جنگ داشتن
یه روز این عروسه میره پیش یه جادوگر و فال گیر و بهش ماجرا رو تعریف میکنه و میگه میخوام از شرش راحت بشم و رمال بهش یه دارو میده و میگه باید به مادر شوهرت محبت کنی تا این دارو اثر کنه اگر بد رفتاری کنی اثرش میره
این عروسه میره و مادر شوهرش هر چی میگه این محبت میکنه
مادر شوهره اولش گیج بوده و نمی فهمیده چی به چیه بعدا اون هم شروع میکنه به محبت کردن که این ها رابطشون خوب میشه و صمیمی و وابسته هم میشن
بعد از مدت ها تازه دارو یاد عروسه میفته و با ترس و لرز میره پیش همون فال گیره و میگه اشتباه کردم من نمیخوام بمیرم و فلان که میخنده و میگه اون فقط یک آب بوده
الان تو هم میتونی همین کار رو بکنی
فقط از دید دیگه ای به ماجرا نگاه کن باور کن جواب میده