👇 بزغاله ها و گرگ 👇 مردم کوفه که خبر آمدن امام حسین علیه السلام را به کوفه شنیده بودند منتظر قدوم حضرت بودند تا اینکه روزی شخصی عمامه سیاه که به سر داشت با صورت پوشیده[1] ،همراه چند نفر وارد کوفه و بازار کوفه شد مردم خیال کردند که او امام حسین علیه السلام است ولذا نزدش حاضر شدند چرا که منتظر حضرت بودند[2] او به هر جا که می رفت مردم به او سلام می دادند و خوش آمد گویی می کردند [3] به او می گفتند يابن رسول الله، الحمدُ لله الذى أراناك. ای فرزندرسول خدا(صوات الله علیه و آله) ، خدا را شکر که تو را دیدیم. و دست و پای او را می بوسیدند[4] و او با کمال وقاحت و جسارت گفت لشدّ ما فَسَدَ هؤلاء چه قدر احمق هستند! آری او عبیدالله بن زیاد بن ابیه (لعنهم الله)بود که آمده بود والی و حاکم کوفه شود تا شیعیان ومحبین امام حسین علیه السلام را از حمایت آن حضرت دور کند و عده ای را با پول و عده ای را با ترس شمشیر خرید یعنی 18 هزار نفر که با حضرت مسلم علیه السلام بیعت کردند یا دفتری مشتمل بر اسامی 100هزار نفر دعوت کننده و مدعی حمایت از حضرت، که فرستادگان اهل کوفه،به امام حسین علیه السلام رساندند.[5] در داستان بزغاله و گرگ ، به علت کوتاه فهمی و نبود بصیرت ، گرگ توانست موفق شود و فقط مردم کوفه نبودند و مردم بصره هم اکثر کسانی که نامه امام حسین علیه السلام را دریافت کردند نامه را کتمان کردند و یکی از آنها هم خیال کرد فردی که نامه را آورده از نفرات عبیدالله بن زیاد بن ابیه (لعنهم الله) است ولذا او را گردن زد.[6] و امروز در قضیه طالبان ، مردم افغانستان هم اگر به خواد نیایند گرفتار همین داستان خواهند بود. این داستان همچنان ادامه دارد و خدای متعال همه ما را حفظ کند. [1] حَتَّى دخل الْكُوفَة وعليه عمامة سوداء، وَهُوَ متلثم ؛ فأقبل متعممًا متنكرًا حتى دخل السوق؛ وكان عُبيد الله بنُ زياد متلثِّمًا [2] خرجوا يشتدون بين يديه وهم يظون أنه حسين، وذاك أنهم كانوا يتوقعونه ؛ والناس قَدْ بلغهم إقبال حُسَيْن إِلَيْهِم، فهم ينتظرون قدومه، فظنوا حين قدم عُبَيْد اللَّهِ أنه الْحُسَيْن. [3] وجعلوا يقبِّلون يده ورِجْله [4] فأخذ لا يمر عَلَى جماعة مِنَ النَّاسِ الا سلموا عليه. و قالوا مَرْحَبا بِكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ! قَدِمْتَ ‌خيرَ ‌مَقْدَمٍ. [5]ثمانية عشر ألفا فعجِّل القدوم فإنه ليس دونها مانع. فلما أتاه كتاب مسلم أغذّ السّير حتى انتهى إلى زُبَالة، فجاءت رُسُل أهل الكوفة إليه بديوان فيه أسماء مائة ألف. [6] وَقَدْ كَانَ حُسَيْن كتب إِلَى أهل الْبَصْرَة كتابا، .... كتب حُسَيْن مع مولى لَهُمْ يقال لَهُ: سُلَيْمَان، وكتب بنسخة إِلَى رءوس الأخماس بِالْبَصْرَةِ وإلى الأشراف، فكتب إِلَى مالك بن مسمع البكري، وإلى الأحنف بن قيس، وإلى المنذر بن الجارود، وإلى مسعود بن عَمْرو، والى قيس ابن الهيثم، والى عمرو بن عُبَيْد اللَّهِ بن معمر، فجاءت مِنْهُ نسخة واحدة إِلَى جميع أشرافها.... فكل من قرأ ذَلِكَ الكتاب من أشراف الناس كتمه، غير المنذر بن الجارود، فإنه خشي بزعمه أن يكون دسيسا من قبل عُبَيْد اللَّهِ، فجاءه بالرسول من العشية الَّتِي يريد صبيحتها أن يسبق إِلَى الْكُوفَةِ، وأقرأه كتابه، فقدم الرسول فضرب عنقه. 👇منابع از کتب اهل سنت👇 «الطبقات الكبير» (6/ 432 ط الخانجي)؛ «تاريخ الطبري = تاريخ الرسل والملوك، وصلة تاريخ الطبري» (5/ 358-357)؛ «مرآة الزمان في تواريخ الأعيان» (8/ 24).