کور شدن فقط بخاطر سیاهی لشکر و حضور در سپاه عمر بن سعد حذاء بن رَبَاحِ قاضی گفت : مرد نابینایی که شاهد کشته شدنِ حسین [علیه السلام]بود را دیدم و مردم می آمدند و از علت نابینایی او سوال می کردند و آن مرد نابینا گفت : شاهد کشته شدنِ حسین [علیه السلام] بودم اما حتی ضربه ی شمشیر به او نزدم تیری هم به سمت او پرتاپ نکردم زمانی که حسین [علیه السلام] کشته شد به خانه برگشتم نماز عشاء را خواندم و خوابیدم یکی به خوابم آمد گفت رسول خدا(صلوات الله علیه و آله) را اجابت کن ! گفتم منو چه به رسول خدا[صلوات الله علیه و آله] ! من را گرفت و با شدت کشید و نزد حضرت رسول(صلوات الله علیه و آله) برد در حالی که حضرت در محراب غمگین نشسته و آستین بالا زده و دستش بر گونه اش بود و پوستى در برابر حضرت بود و مَلَك‏ و فرشته‏اى در مقابل حضرت ايستاده بود و شمشيرى از آتش بدست او است و نُه نفر از رفيقان مرا كُشت و بهر يك از آن نُه نفر شمشير مي زد سرا پايشان را شعله آتش فرا می گرفت و همینکه آن مَلَک مکث می کرد آن ها زنده می شدند و آنان را یکی پس از دیگری لحظه به لحظه (کشته و زنده شدن پیاپی)کُشت تا [کُشتن و زنده شدن]هفت مرتبه تکرار شد! نزدیک حضرت رفتم ونشسته خود را سمت حضرت رساندم. گفتم: سلام بر تو اى رسول خدا، به خدا قسم من نَه شمشيرى زدم و نَه نيزه‏اى افكندم و نَه تيرى نشانه رفتم؛(در ريختن خون فرزندانت دست نداشتم) حضرت فرمودند: راست گفتی اما برای دشمن سیاهی لشکر بودی! حضرت فرمود نزدیک تر بیا نزدیک تر رفتم ناگهان تشتی پر از خون حسین [علیه السلام] دیدم از آن خون بر [چشم]من کشید و کور شدم و چیزی را نمی بینم. 👆ترجمه بر اساس نقل بن جوزی از علمای اهل سنت👆 👇منبع از کتب شیعه مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب - متوفی 588هـ ق)، ج‏4، ص58: سُئِلَ عَبْدُ اللَّهِ الرَّيَّاحُ الْقَاضِي الْأَعْمَى عَنْ عَمَائِهِ فَقَالَ كُنْتُ حَضَرْتُ كَرْبَلَاءَ وَ مَا(ص59)قَاتَلْتُ فَنِمْتُ فَرَأَيْتُ شَخْصاً هَائِلًا قَالَ لِي أَجِبْ رَسُولَ اللَّهِ فَقُلْتُ لَا أُطِيقُ فَجَرَّنِي إِلَى رَسُولِ اللَّهِ فَوَجَدْتُهُ حَزِيناً وَ فِي يَدِهِ حَرْبَةٌ وَ بُسِطَ قُدَّامَهُ نَطْعٌ وَ مَلَكٌ قِبَلَهُ قَائِمٌ فِي يَدِهِ سَيْفٌ مِنَ النَّارِ يَضْرِبُ أَعْنَاقَ الْقَوْمِ وَ تَقَعُ النَّارُ فِيهِمْ فَتُحْرِقُهُمْ ثُمَّ يُحْيَوْنَ وَ يَقْتُلُهُمُ أَيْضاً هَكَذَا فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا ضَرَبْتُ بِسَيْفٍ وَ لَا طَعَنْتُ بِرُمْحٍ وَ لَا رَمَيْتُ سَهْماً فَقَالَ النَّبِيُّ ص أَ لَسْتَ كَثَّرْتَ‏ السَّوَادَ فَسَلَّمَنِي وَ أَخَذَ مِنْ طَسْتٍ فِيهِ دَمٌ فَكَحَّلَنِي مِنْ ذَلِكَ الدَّمِ فَاحْتَرَقَتْ عَيْنَايَ فَلَمَّا انْتَبَهْتُ كُنْتُ أَعْمَى. 👇منبع اهل سنت «بستان الواعظين ورياض السامعين، ابن الجوزي (المتوفی٥٩٧هـ ق)» (ص262): 415 -‌‌ حِكَايَة غَرِيبَة وَقَالَ الْحذاء بن رَبَاح القَاضِي رَأَيْت رجلا مكفوفا قد شهد قتل ‌الْحُسَيْن وَكَانَ النَّاس يأتونه ويسألونه عَن ذهَاب بَصَره قَالَ فَكَانَ يَقُول شهِدت قتل ‌الْحُسَيْن وَلَكِنِّي لم ‌اضْرِب بِسيف وَلم أرم بِسَهْم فَلَمَّا قتل ‌الْحُسَيْن رجعت إِلَى الْمنزل وَصليت الْعشَاء الْأَخِيرَة ونمت فَأَتَانِي آتٍ فِي مَنَامِي فَقَالَ لي أجب رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم فَقلت مَا لي وَله فأخذني وجذبني جذبة شَدِيدَة وَانْطَلق بِي إِلَيْهِ فَإِذا رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم جَالِسا فِي الْمِحْرَاب مغتما حاسرا عَن ذِرَاعَيْهِ آخِذا بخده وَبَين يَدَيْهِ نطع وَملك قَائِم بَين يَدَيْهِ وَبَين يَدي الْملك سيف من نَار وَكَانَ لي تِسْعَة من الْأَصْحَاب فَقتل أَصْحَابِي التِّسْعَة كلما ‌ضرب الْملك أحدا التهبت نَفسه نَارا فَكلما قَامَ الْملك صَارُوا أَحيَاء فَقَتلهُمْ مرّة بعد أُخْرَى حَتَّى قَتلهمْ سبع مَرَّات فدنوت من النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم وحبوت إِلَيْهِ فَقلت السَّلَام عَلَيْك يَا رَسُول الله وَالله مَا ‌ضربت بِسيف وَلَا ‌طعنت بِرُمْح وَلَا رميت بِسَهْم فَقَالَ لي صدقت وَلَكِن كثرت السوَاد أدن مني فدنوت مِنْهُ فَإِذا طشت مَمْلُوء دَمًا من دِمَاء ‌الْحُسَيْن فكحلني من ذَلِك الدَّم فانتبهت أعمى لَا أبْصر شَيْئا.