امام هادی (علیه السلام) در زندانی مخوف و وحشتناک ابوسلیمان از ابن اورمه نقل می‌کند در عصر خلافت متوکل به سامره رفتم، متوکل حضرت هادی (علیه السلام) را زیر نظر سعید حاجب محبوس نموده بود تا او آن حضرت را به قتل برساند. نزد سعید حاجب رفتم، به من گفت: آیا دوست داری خدای خود را بنگری؟ ص: ۱۳۷ گفتم: پاک و منزّه است خدائی که چشمها نمی توانند او را بنگرند. [۱] گفت: منظور این شخص (امام هادی علیه السلام) است که شما می‌پندارید او امام شما است: گفتم: بی میل نیستم. گفت: من مأمور شده‌ام تا او (امام هادی علیه السلام) را بکشم، فردا او را خواهم کشت، رئیس پست در نزد سعی حاجب بود، واسطه گردید و من به آن خانه ای که امام هادی (علیه السلام) در آنجا بود وارد شدم، ناگاه دیدم در مقابل آن حضرت قبری کنده اند، به محضر آن حضرت رفته و سلام کردم و گریه سختی نمودم، فرمود: چرا گریه می‌کنی؟ گفتم: به خاطر آنچه را که می‌نگرم. فرمود: گریه نکن، آنها به این کار دست نمی یابندا، از این سخن آرامش یافتم، و از این جریان دو روز نگذشت، که خداوند او (متوکل) و همدمش (فتح بن خاقان) را [توسط ترکان] کشت، آری سوگند به خدا بیش از دو روز از این جریان نگذشت که آنها کشته شدند. ---------- [۱]: سُبْحانَ الَّذِی لا تُدْرِکُهُ الاَبصار. ..... سوگنامه آل محمد (صلوات الله علیه و آله) . محمد محمدی اشتهاردی(رحمه الله)