خاطره اولین باری که برای حجاب امربمعروف شدم رو خوب یادمه تازه به سن تکلیف رسیده بودم خب خیلی سخت بود بخوام روسری سر کنم. خواهر مرحومم استاد بافت مو بود. همیشه موهامو با وسواس زیادی شونه می‌زد و می‌بافت. ما یک خانواده پر جمعیت بودیم‌. و من کوچکترین و طبیعتا لوسترین عضو این خونه. همه حسابی هوامو داشتن. در عوض همه‌ی مشکلات دیگری که داشتیم خانواده گرم و صمیمی و به شدت اهل مطالعه‌ای داشتیم. تو این فضا زندگی می‌کردیم. حالا من با همه اینا که گفتم باید برای همیشه، همه‌ی موهایی که همه خانوادم عاشقش بودن رو میپوشوندم. خیلی طاقت فرسا بود. بخصوص که وقتی گرمم می‌شد کلافه میشدم و کیه که ندونه با پوشیدن روسری آدم گرمش میشه. ولی خب یه برادر داشتم که ۵ سال ازم بزرگتر بود. چون یه بچه بعد از اون و قبل از به دنیا اومدن من فوت شده بود، دلش نمیومد نازک‌تر از گل بهم بگه حتی وقتی دعوامون می‌شد. چون همیشه فکر می‌کرد خدا منو به جای اون خدابیامرز بهشون هدیه داده. و خب چون قبلش خیلی بخاطر از دست دادن یک نوزاد دوست‌داشتنی دو ماهه خیلی غصه خورده بودن و یواشکی از هم گریه میکردن حالا قدر منو میدونستن و حسابی تحویلم میگرفتن. یه شب که می‌خواستیم از طبقه بالا بریم طبقه پایین که شام بخوریم همبن داداشم برگشت گفت آبجی! پس روسریت؟ گفتم الان که نامحرم نیست گفت ولی خونه همسایه کاملا ما رو میبینن درسته؟ گفتم آره ولی من دلم نمیخواد بپوشم کمی هم خودمو لوس کردم بلکه دلش به رحم بیاد. ولی به رحم نیومد. تازه در هال رو بست. کامل برگشت سمتم گفت ببین این موهاتو تا آخر عمرت حتی اگه جایی رفتی که مطمئن بودی بخاطر سیاهی شب هیچکس نمیبینتت ولی بیرون از خونه خودمون بود جایی بود که ممکن بود نامحرم هم اونجا باشه بپوشون همه اینا رو در حالی داشت بهم میگفت که من سرمو بالا گرفته بودم تا ببینمش و اون با مهربونی تمام داشت نگام می‌کرد. یادم میاد یه بار با بچه‌های محله بخاطر من دعوا کرد. با اینکه اونا چند نفر بودن داداشم تنها، ولی پی کتک خوردن رو به تنش مالید ولی ازم حمایت کرد. اون لحظه اینو یادم اومد. پس با وجود اینکه روسری پوشیدن واقعا بنظرم بیهوده میومد هیچی بهش نگفتم. و اونم روسریم رو با ناشیانه ترین و پسرانه ترین حالت ممکن ولی در عین حال سرشار از مهربانی برام پوشید و گره نه چندان سفتی هم زیر گلوم زد که اذیت نشم. درسته کج و یه وری واسم پوشیدش ولی عشق برادری تو کارش موج می‌زد برای همین من با کمال میل پذیرفتم. و از اون به بعد هرگز کسی موهای منو ندید. شاید اگه برادرم این امربمعروف و نهی‌ازمنکر زیبا رو نمی‌کرد من الان یه بدحجاب بودم. هیچوقت حیا از نگاه امام زمان رو نمیفهمیدم که بخوام خودمو بپوشونم کاری به تذکراتی که همه وطیفه داریم به غریبه‌ها بدیم و رد شیم ندارم. اما ازین مدل امربمعروف ها رو شاید معدود آدمایی بتونن انجام بدن شاید من یا شما همون یه نفر خاص باشیم برای یه عده اطرافمون که حرفش اثر بیشتری داره و ماندگار میشه اثر این مهرورزی مسئولیت پذیری دست بنجبونیم بیایید این واجب رو یاد بگیریم هر چه زودتر شروع کنیم دومینوی درستکاری زودتر راه میفته😊💪 @amre_be_maroof