روايتى از دانشمند هستهاى بسيجى شهيد مصطفى احمدى روشن؛
🌷«باید کاری کنیم از دغدغههای آقا کم بشه»🌷
🔻رفته بودیم
#سخنرانی حاج آقا خوشوقت. بعد از سخنرانی دور حاج آقا جمع شدیم.
🔸مصطفی پرسید: «حاج آقا،
#ظهور نزدیکه؟»
🔹حاج آقا گفت: «تا شما توی
#نظنز چه کار کنید.»
🔸مصطفی گفت: «یعنی ظهور ربط به این داره که ما اونجا چه کار میکنیم؟»
حاج آقا گفت: «آره، بالاخره ارتباط داره. شما برید نطنز
#کار کنید، کوتاه نیاید. یه
#ثانیه رو هم از دست ندید. با
#چراغ خدا برید سرکار، با چراغ
#خدا هم برگردید.»
🔺
#بهانه زیاد بود برای اینکه کار را ول کنیم و برویم، ولی مصطفی
#خواب و
#خوراک نداشت. حاج آقا گفته بود
#رهبر چقدر پیگیر بحث
#هستهای است. ورد زبانش شده بود «باید کاری کنیم از دغدغههای
#آقا کم بشه.»
🔻ما مصطفی را با حاج آقا خوشوقت
#آشنا کردیم، ولی خودش شده بود پایه
#مجلس حاج آقا. یک
#جلسه که دور حاج آقا جمع شده بودیم، مصطفی پرسید: «حاج آقا، یه
#ذکر بده
#شهید شیم.»
🔸حاج آقا گفت: «شما اول کارتون رو تموم کنید، بیاید بهتون میگم چیکار کنید که
#شهید شید.»
🔺نمیدانم، شاید همان جملهای که حاج آقا گفت ذکر
#شهادت بود. حتماً مصطفی کارش را
#تمام کرده بود.
📚 برگرفته از كتاب يادگاران