خاطر زحمتي كه كشيده اي جوان به سمت كفن رفت. خم شد و آن را برداشت.
خيلي وقت است به اين كار مشغولي؟
بله جناب شيخ. چندين سال است عادت كرده ام در اين شهر مرگ و مير زياد است.
اگر روزي مرده اي را در يكي از قبرستانهاي اين شهر خاك كنند و من شب كفنش را ندزدم آن شب خوابم نمي برد. كفن ها را به بازار مشهد رضا مي برم و مي فروشم.
از اين كار توبه كن، خدا از سر تقصيراتت مي گذرد.
آن دو از قبرستان خارج شدند. جوان پرسيد:
از كدام طرف بروم؟
برو محله مسجد جامع، من همسايه محمد بن يحيي هستم.
جوان به راه خود ادامه داد. شيخ طبرسي نگاهش را به آسمان و ستاره هاي بيشمار آن دوخته بود و خدا را شکر میگفت.
طبرسی به پاس زحمات آن گورکن، کفنهای خود را به همراه مقدار بسیاری پول به او هدیه میکند. آن مرد نیز با مشاهده این صحنهها و با یاری و کمک علامه توبه کرده، از کردار گذشتهاش از درگاه خداوند طلب آمرزش میکند.
علامه طبرسی با کمک خداوند نذرش را ادا کرد.
@AbCDEhh