🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -سلام عزیزم. خوبم همگی خوبن آتنا جون. ارشیا جان.؟ -بله به لطف شما.سلامت باشی عزیز. - جانم عزیزم؟ -والا من بلد نیستم مقدمه چینی کنم. این همه نشستیم برا این زن پیدا کردیم هیچ کدوم و نپسندید حالا با اجازتون خودش گفته ترنج جون و پسندیده. -والا چی بگم مهرناز جان ارشیام عین ماکان. به خدا مثل ماکان دوستش دارم. -سوری به جان خود ارشیا. من از تهران اومد اولین نفری که اسم بردم ترنج بود. ولی خوب روم نشد به تو بگم. گفتم اول به ارشیا بگم اگه نه گفت خجالت زده شما نشم. -لطف داری عزیزم. حالا دیگه شما با مسعود خان صحبتتون و بکنین یه خبر به ما بدین. ترنج جونم که دیگه جای خود داره. -چشم حتما. -پس خبر از شما. راستی احتمالا هفته دیگه عروسی آتنا رو هم بگیرم. -وای به سلامتی. -دیگه آماده باشین. شما جز مهمونای ویژه این بعد از این حرف خندید.سوری خانم هم خندید و گفت: -چشم عزیزم ان شاا... سفید بخت بشن.برای ترنج و ماکان ان شاا... بعد هم صحبت هایشان کشیده شد به مراسم و مخارج و سالن و خلاصه یک ساعتی حرف زدنشان طول کشید. ترنج رفته بود سری به مهربان بزند که قرار بود شنبه عمل شود. قول داده بود تا اخر هفته پول را به حسابشان بریزد. جرات نکرده بود برود شرکت می ترسید ارشیا انجا باشد و با هم رو به رو شوند. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻