. . . سرم را میان دست میدهم میفشارم و نفسم را با شدت بیرون میدهم . شهروز پیام داده و گفته میخواهد حرف های مهمی به من بزند و اگر دوست دارم حرف هایش را بشنوم میتوانم ساعت ۱۲ در کافی شاپ دفعه قبل حاضر شوم تصمیم گرفتم بروم چون مطمئنم حرف های بسیار مهمی میزند ، همانطور که دفعه قبل حرف هایش مهم بود . اما از اینکه میخواهد چه خبری را بدهد میترسم ، دفعه قبل از خبری که شنیدم بسیار شکه شدم و آسیب روحی دیدم ، امیدوارم این بار آسیب روحی نبینم . . . . در را به آرامی هل میدهم ، چشم میچرخانم دقیق همه جارا میکاوم تا شهروز را پیدا کنم .بلاخره میابمش ؛ در همان میزی که دفع قبل نشستیم ، نشسته است . با قدم هایی بلند حرکت میکنم و کنار میز می ایستم . با دیدن من یک تای ابرویش را بالا میدهد و لبخند کجی مروی لبهایش مینشاند _حدس میزدم بیای . نگاهش میکنم،موهایش را حالت دار شانه و صورتش را شش تیغ اصلاح کرده . صندلی رو به روی شهروز را بیرون میکشم و روی آن مینشینم . جدی سلام میکنم او هم ماسخ میدهد . چشم به میز میدوزم. ۲ کیک شکلاتی همراه با فنجانی قهوه رو به روی شهروز قرار دارد . همانطور که یکی از کیک ها را جلوی من میگذارد میگوید _انقدر از اومدنت مطمئن بودم که حتی برات کیک سفارش دادم . نگاه گذرایی به کیک می اندازم +منتظرم که بشنوم لبخند تمسخر آمیزی تحویلم میدهد _چه عجله اییه حالا .‌ کیک بخوریم بعد حرف میزنیم . اگه میخوای برات چیز دیگه ای سفارش بدم ؟ با خونسردی پاسخ میدهم _نه چیزی نمیخورم میدانم که میخواهد اعصابم را خورد کند ، پس به خونسردی ام ادامه میدهم تا به خواسته اش نرسد . بعد از اینکه مقداری از قهوه و کیکش را میخورد ، سکوت را میشکند _موضوع راجب سجادِ سر تکان میدهم +میشنوم همانطور که پوشه ای را از روی زانویش بر میدارد میگوید _شنیدنی نیست خوندنیه و بعد پوشه سرمه ای رنک را به سمتم هل میدهد ....با ابرو به آن اشاره میکند _بازش کن . پوشه را برمیدارم و آرام بازش میکنم . ادامه دارد....