دوباره ضربان قلبم شدت میگیرد . هیجان به سراغم می آید.با قدم هایی آهسته به سمت سجاد میروم و همانطور که دست گلم را در دستم جا به جا میکنم همراه او به سمت اتاق میروم . در اتاق باز میشود، نگاهم را دور تا دور اتاق میگردانم ، اتاقی متوسط که سمت راستش صندلی عروس داماد قرار گرفته و رو به رویش سفره خونچه ای زیبا چیده شده . داخل سفره مربع هایی وجود دارد که از آنها ریسه های نگینی آویز شده و حالت مکعبی را به وجود آورده که در هر وجه آن یکی از نام های حضرت زهرا با خط نستعلیق به رنگ طلایی نوشته شده است . فضای فوق العاده ساده و دلنشین دارد . در سمت چب هم صندلی هایی برای همراهان عروس و داماد چیده شده است . همگی با هم وارد میشویم ، من و سجاد روی صندلی عروس و داماد جای میگیریم . شوهر خاله های سجاد روی صندلی های مخصوص همراهان مینشینند . خاله شیرین و عمو محمود کنار سجاد می ایستند و مادرم و پدرم کنار من . خاله شیرین از کیسه ای که به همراه دارد ۲ کله قند کوچک که دورشان طور و رمان صورتی پیچیده شده همراه طور نقره ای رنگی بیرون میکشد . سجاد یکی از کیسه ها را از دست خاله شیرین میگیرد و از آن قرانی بیرون میکشد . قرآنی بزرگ و سفید رنگ با حاشیه های طلایی رنگ . بسیار زیبا و خوش رنگ و لعاب است . قرآن را باز میکند و بعد از کمی جست و جو آن را بین من و خودش قرار میدهد . به نام سوره که بالای صفحه نوشته شده نگاه میکنم . «سوره نور» نگاه پرسشگرم را به سجاد میدوزم . با آرامش لبخند میزند و قهوه ای چشم هایش را به چشم هایم میدوزد . _خوندن سوره نور خیلی سفارش شده . تا وقتی که زمان بله گفتن برسه بیاید سوره نور رو با هم بخونیم . لبخند ملیحی میزنم و چشم هایم روی آیات مینشینند. سجاد با دقت به آیات خیره میشود و میگوید _چه اسم قشنگی داره ، نور ، اسم شما هم نورا ست . خجول سر به زیر می اندازم و عاجز میشوم برای پاسخ دادن به خوبی هایش .این همه خوب بودنش خجالت زده ام میکند ، کاش انقدر خوب نباشد . چشم هایم را میبندم تا اشک های جمع شده در چشم هایم را کسی نبیند . چقدر اشک شوق خوب است . هر دو آرام شروع به خواندن میکنیم . عاقد وارد اتاق میشود و برای خداندن خطبه آماده میشود . حنانه و سلما ۲ طرف طور را میگرند و خاله شیرین کله قند ها را در دست میگیرد و منتظر عاقد میماند . دلم میگیرد ، از نبودن سوگل . از سوگلی که نیست این روز خوب را ببیند ، از سوگلی که نیست تا قند هارا بسابد ، از سوگلی که نیست تا ذوق کردن هایش را ببینم . نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم فعلا به او فکر نکنم . عاقد چند دقیقه ای صحبت میکند و بعد شروع به خواندن خطبه میکند . _قال رسول الله ، النکاح سنتی ...... با صدای سجاد گوش از حرف های عاقد میگیرم و به صدای سجاد میسپارم . سجاد همانطور که به یکی از آیات اشاره میکند میگوید _و زنان پاک برای مردان پاک . شما که زن پاک هستی ، امیدوارم منم مرد پاکی باشم و لایق شما . ادامه دارد ....