«خودم را میگذارم جای مادران غزه» این جمله را این روزها زیاد در روایتها و دلنوشته ها خوانده ام در باب همدردی و همدلی با مادران داغدیده غزه ! آن مادری که طفل ۷روزه اش را کفن کرده داده اند دستش یا مادری که برای کودک بی جانش لالایی میخواند. مادران مدرسه در گروه مجازی مشغول صحبتند؛ نگرانیهایشان از قد و‌قواره و تمیزی دفتر بچه ها هست تا ساعت خواب و خوراکشان! چه چیزی اینقدر فاصله می اندازد بین دغدغه یک مادر ایرانی و یک مادر فلسطینی؟! خودم را میگذارم جای مادران غزه و فکر میکنم اینها چطور نسلی اینقدر شجاع و با صلابت و *مقاوم* تربیت کرده اند؟ چطور یک مادر وسط آموزش آداب نشستن و خوابیدن و غذا خوردن و لابلای قربان صدقه های ظریف مادرانه، به پسرش یاد داده وقتی برادرت رو غرق در خون دیدی نترس و گریه نکن ؛ محکم بایست و به او شهادتین را یادآوری کن؟! مگر میشود شاد و سرزنده زندگی کرد در حالیکه میدانی شهادت عزیزانت نزدیک است، خیلی نزدیک !!! نمیدانم، نمیفهمم! برای ما که گیر کرده ایم چطور بچه مان را بزرگ کنیم که آب در دلشان تکان نخورد، مادران غزه، عجیب و ناشناخته اند. نشسته ایم فقط به صحنه های غم این روزهایشان نگاه میکنیم و دور از جانی میگوییم و اشک‌ میریزیم! و‌ مراقبیم که غم آنها ترک نیندازد به دیوار نازک دل بچه های خودمان!!! اما من میخواهم بدانم چطور دیوار دلهای کوچک این کودکان اینقدر محکم و *مقاوم* است که وسط معرکه ایستاده اند و دست از آرمان نمیکشند!؟ دوست دارم بدانم سرفصل دوره های والدگری در غزه چیست؟ آموزش شجاعت و ایمان و دشمن شناسی و مقاومت! یا چی؟ یا شاید اساسا این واژه‌خنده دار بنظر برسد . هر چه هست دغدغه شان مثل مادران ما نیست که هر روز مشق میکنند که چگونه کودکی لوس و ننر و‌حساس بار بیاورند! و در این سبک تربیت با هم مسابقه میدهند. 🆔@activism_ideas