من و دخترخاله هام تو روستا داشتیم میرفتیم باغ شون با چادر گل گلی تو کوچه سرگرم حرف زدن بودیم که یهو جلو پامونو نگاه کردیم یک سگ بزرگ وحشتناک نشسته بود منم عین جت دویدم و جیغ میزدم دخترخاله هامم خشکشون زده بود من بدو سگه بدو بعد یهو یه جیغ بلند کشیدم از رو پرچین پریدم تو باغ پهن شدم رو زمین بعدش از تو خونه ها صاحب سگ اومدن نجاتم دادن دخترخاله هام تا یکماه به حرکات من داشتن میخندیدن بهم میگفتن تیز و بز 😐😐😂😂😂😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•