بچه که بودم یه روز بعداز ظهر تو خونه بودیم که یکی زنگ درو زد منم باز کردم دیدم پسر عممه
به دختر عمم گفتم بیا بریم تا میخواد بیاد تو سرش جیغ بزنیم که بترسه
آخه اونم خییییلی ریغو و ترسو بود
بعد خونمون دوتا در داشت یکیش باز میشد به راهرو بعد میومدی تو خونه که منو دختر عمم پشت اون کمین کردیم
یکیش هم میخورد به ایوون(همون تراس بابا)
منو دختر عمم تا دیدیم صدای پا میاد یهو پریدیم جلو درو به طرز وحشتناکی جیییییییغ زدیم یهو ساکت شدیم دیدم وااااای این اصن پسر عمم نیست بابا بزرگم بود که داشت از اون در میومد بیچاره تا پریدیم جلوشو جیغ زدیم انقد ترسید گفت هییییییی و ناخودآگاه چند قدم عقب عقب رفت خورد به در
بعدش گفت تففف تف به این دخترا
وای انقد ترسیدیم ولی خدابیامرز کم مونده بود سکته کنه خداشکر کتکمون نزد
از شانس ما این پسر عمه ی بیخود چلمنگ از اون یکی در اومده بود تو
اه😂😂😂😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•