سلام یک خاطره تعریف کنم خداسر هیچ زنی نیاره من یکم تنبلم یعنی کم کاری تیروئید داشتم واسه همین هیچ حوصله خونه داری نداشتم خونه کثیف و گرد خاک وفقط سرسری تمییز میکردم و میخابیدم تا اینکه عمه همسرم به رحمت خدا رفت مارفتیم خاک سپاری و طهر رفتیم مسجد نهار و بعد از نهار همسرم زنگ زد گفت بیا بریم خونه من رفتم پایین دیدم ی مینی بوس زن و مرد منتظر من بودن تا باهم بریم خونمون چون از شهرستان اومده بودن میخاستن استراحت کنن دنیا به سرم خراب شد رنگم شد مثل گچ همسرم گفت سخت نگیر ولی فکر خونه کثیف لباسهای کف خونه ظرفشویی کثیف نزدیک بود غش کنم فقط گفتم یا فاطمه زهرا به دادم برس ی لحظه یکی شون گفت وای مادر شوهرم مریضه بریم سر بزنیم به اون و کلا برنامه عوض شد اگه میومد خونه زندگی رو میدیدن دیگه هیچی واسم نمیموند چون خودشون خیلی تمییز هستن بعد از اون دیگه شدم زن زندگی ولی شما باور نکن😁😁😁 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•