تااینجا اومدم یه خاطره دیگه هم‌تعریف کنم ما تقریباچهارماه پیش از طبقه اول انتقال پیداکردیم به طبقه دوم البته جفتش‌واسه شوهرمه باکاروتلاش فراوان‌نصف‌خونه ی باباشوشریک‌شده ولی باباش ازش گرفته و در ازای اجاره خونه روبهمون‌داده ماهم دیگه بعداز پنج سال ازطبقه اول اومدیم دوم‌ چون‌اول‌خیلی خیلی کوچیک بودولی دوم‌بزرگه داشتیم‌وسایلارو میاوردیم چون‌درطبقه ها کنار همه راحت بود فقط موند دوسه تاوسیله که نه میشداز ورودی اول‌رد کرد نه از راه پله دوم‌تصمیم گرفتیم از تو‌حیاط اول اینارو با طناب ببندیم و ازبالا دونفر بکشنش همین کارم کردن یه کابینت داشتیم به جای اینکه سه در کنار هم باشه سه‌در بالای هم‌بودیعنی بلندیش یه دو متری میشد اینوخواستن با طناب ببندن و بالابکشن همین کارم کردن از بالکن‌بالا پدرشوهرم وپسرعموی شوهرم اینومیکشیدن پسر عمو همش غر میزد که خیلی سنگینه اصلا بالا نمیاد گفتم بابا من همینوپایین خودم تنها جابه جامیکردم سنگینی کجابود بکش این بیچاره هی میکشید این کابینت هی میرفت پایین هرجوری بود کشیدن بالا پسر بیچاره بازو‌و دستش از چندجا خراش برداشت اینو‌هر جوری‌بود اوردن توخونه و رفتن منم خواستم توشو‌تمیزکنم درشوبازکردم‌چشمتون‌روز‌بد نبینه دیدم وزنه سنگینای باشگای وزنه‌برداری شوهرم توشه اینقدخندیدم شوهرموصدا زدم گفتم بیین واسه همین بود بیچاره نمیتونست اینو‌بکشه بالا هیچکدوم‌متوجه نشدیم حتی این طرف اون‌طرف هم‌نشده بود که صدا بده اصلا جرات هم‌نکردیم پیش پسره باز گو کنیم فقط هرچی نگاهمون به کابینت میوفته غش میکنیم😂😂😂😂😂 دخترزریبار •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•