به وقت
#خاطرات عروسی
سلام اومدم یه خاطره قدیمی واستون تعریف کنم
قدیما رسم بوده وقتی عروس میرفتع خرید تمام خانواده داماد از ریز تا درشت باهاش میرفتن که آخر سر بهشون کباب بدن🤣
خلاصه دایی بابام و زنش میرن خرید و حدود۲۰نفرو با مینی بوس میبرن
خرید میکنن و میرسه نوبت غذا
مادر عروس خانوم چاق بوده
تا میاد بشینه رو صندلی ....
صندلی برعکس میشه و میفته به پشت😂
تمام مهمونا و کسایی که تو رستوران بودن میخندن
و بیچاره چون خیلی چاق بوده نمیتونسته پاشه😂
میان بلندش کنم صندلی هم باهاش میاد 😂
خلاصه خرید باحالی بوده💜😂
مرسی که خوندین
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•