تازه عروس بودم مادرشوهرم برادعوتیای که میگرفت برنج🍚🥓 میپخت کبابشواز کبابی محلشون می‌گرفت چقدر خوشمزه بود همیشه هم مهماناش تعریف میکردن.نزدیک ده سال مشتری همیشگیش بوده.خلاصه یه روز میره کباب سفارش بده میبینه درش پلمپ شده پرس وجومیکنه میفهمع گوشت اسب 🐴بمردم میداده تو این چند سال.اول بما زنگ میزنه داستانو تعریف میکنه .بعد بخود اون اقا حسابی دعواش میکنه.خونواده شوهرم وچندتامهمون توخونه منتظر کباب بودیم ولی اینطوری شد خواهر شوهرم خیلی باحاله گفت همه سبزی🥬 بزاریم جلومون ادا اسب🐴در بیاریم وقتی مامان اومد.مادر شوهرم در خونه رو وا کرد همه شروع به شیهه کردن جفتک زدن نشخوار کردن کردیم اینقدر باحال بود خیلی خوش گذشت.خواستیم جلو مهموناش بدنشه .نیمرو🍳🍳🍳پختیم با برنج خوردیم مهمونا گفتن خیلی بهمون خوش گذشت. 🤣🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•