آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🌱 اومد جلو که یکی زدم رو سینش و گفتم با من درست صحبت کن پول خودم بوده دلم خواسته نگم ،
داستان زندگی ❤️🌸 دور تا دور چشمم به اندازه یک مشت بالا اومده و سیاه شده و اصلا دیده نمیشد ، بیشتر از درد میترسیدم که چشم راستمو از دست بدم . به زحمت پاشدم لباس پوشیدم چمدونمو برداشتم تا برم بیرون که دیدم در اتاق قفله ، چند باری در زدم که مادر احمد اومد در اتاق باز کرد و گفت چقدر مستراح میری خب کمتر بخور .. نگاه به چمدونم انداخت و گفت خیر باشه کجا به سلامتی؟ به زور کنار زدمش ولی مگه میرفت کنار گفتم میخوام از این خونه برم حق طلاقم که دارم دلم نمیخواد دیگه اینجا بمونم .. مادرش هلم داد و گفت چه غلطا برو بشین زندگیتو بکن دختر ، حالا شوهرت دست روت بلند کرده تو باید دستشو ببوسی ، تو باید آرومش کنی جای این کارا ساک بستی که بری؟ گفتم خبر مرگش بیاد ایشالا صد سال سیاه نمیخوام که آروم بشه . مادرش درو بست و گفت بزار شوهرت بیاد تکلیفتو مشخص کنه اشک میریختم و گریه میکردم که یهو گفتم زنگ میزنم به بابا. تو ساکم شروع کردم به گشتن که یادم افتاد تیکه های گوشی رو مادر شوهرم از رو زمین برداشته . همون موقع در اتاق باز شد و آرزو اومد داخل ، یه ظرف غذا گذاشت جلوم و گفت بخور اینجوری میمیری به خدا . نگاش کردم و گفتم بمیرم بهتر از زندگی تو اینجاس . آرزو نشست کنارم و گفت میدونم ولی خودت خواستی الآنم چاره چیه ؟ با التماس نگاش کردم و گفتم گوشیمو بیار برام. آرزو گفت گوشیت؟ اونو مامانم برداشته برای خودش از فکرش بیا بیرون .. کم کم صدای مهمون و آدما رو از بیرون می شنیدم ، حس کردم خواهر و برادراش خونمون دعوتن . صدای احمدم میومد که میگفت کمترین کاری بود که واسه برادرم می تونستم انجام بدم ایشالا شیفتی رو تاکسی کار میکنیم و وضعمون بهتر و بهتر میشه . نشستم کنار در و شروع کردم به گریه کردن، چرا بابام انقد زود تسلیم شد ؟ چرا یه مادری نداشتم که دلسوزم باشه و الان اینجوری نباشه وضعیتم؟ يهو شروع کردم به جیغ داد زدن و فحش دادن مادرش که در باز شد احمد اومد داخل و دوباره شروع کرد به کتک زدن و من داد میزدم ، یهو دستشو گذاشت جلو دهنم و گفت خفه شو وگرنه میکشمت مگه تو آبرو نداری ؟ جلوی دامادامون جیغ میزنی میخوای بفهمن چقدر بی آبرویی ؟ آره ؟ نفسم بالا نمیومد ولی احمد دستشو برنمیداشت ، کم کم حس کردم دارم میمیرم و چشام سیاهی میرفت که دستشو برداشت... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•