۴ سنمون رفت بالاتر و دیگه از اون شور و شوق جووانی و این حرفها افتادیم دیگه به شوهرم کاری نداشتم سنش رفته بود بالاتر و دیگه از اون بد رفتاری های گذشته خبری نبود تلاش میکرد مهربون باشه و با من درست رفتار کنه بهم احترام بذاره تلاشش رو میکرد که گذشته رو جبران کنه دیگه شده بود ی مرد عالی و خوش برخورد که هر زنی از زندگیش میخواست ولی برای من دیر شد عمرو حوونی من رفت سر اینکه شوهرم ازم راضی باشه دیگه کم اورده بودم نه زمانی بود که من جوون بودم و همش دنبال رضایت شوهرم بود هر کاری میکرد که من بشم مثل قبل اما دیگه نمیتونستم وقتی نزدیکش میرفتم یاد وقتایی میافتادم که سر کوچکترین مسائل بدترین کتک ها رو میخوردم اما بازم قهر نمیکردم بازم