#خشم ۴
اونقدر سروصدای زیاد بود که صدای اونطرف رو درست نمیشنیدم با عصبانیت رو به دوسه تا خانمی که اونطرف باهم صحبت میکردند گفتم خانما چه خبرتونه میخواین بزنین بفرمایین بیرون. بعد هم رو به خانمی که بچه ش مدام ونگ میزد گفتم خانم شما هم برو بیرون بچه ت ساکت شد برگرد که یهو مردی که کنارش نشسته بود با تندی گفت یعنی چی ببره بیرون؟ بچه مریضه که داره گریه میکنه، جای اینکه زودتر کارمونو راه بندازید میگی ببرش بیرون؟ با عصبانیت گوشی رو کوبیدم سرجاش پاشدم رفتم داخل به دکتر گفتم بچه بدحال داریم اول اونو میبینید؟ دکترم گفت: باشه این مریض رفت بفرستش؟ البته جریانو به بقیه مریضا توضیح بده و اجازه بگیر که مثل اون دفعه دلخوری پیش نیاد... بیرون رفتم به مادر همون بچه گفتم نفر بعدی شمایین. تا خواستم برای بقیه توضبح بدم یه اقایی که یه پیرزن همراهش بود با ناراحتی گفت یعنی جی من اول وقت اومدم هنوز منتظر بمونم مریض منم بدحاله پیرزن تا کی بشینه اینجا؟ گفتم اقا مریض شما ونگ نمیزنه که مریض ایشون تا خواستم بچه رو نشون بدم با چشمای برزخی باباش روبرو شدم. دیگه ادامه ندادم و گفتم دکتر خودش گفت که اول این بچه رو ببرن معاینه کنه.