#پاکی ۴
وقتی به خونه برگشت من توی اتاق خودم بودم .بعد از مدتی که دیدم خبری از حضور برادرم نیست به اتاقش رفتم دیدم کتاب دعا دستشه و داره زیارت عاشورا رو زمزمه میکنه
شاخهام از تعجب داشت بیرون میزد. باخودم گفتم لابد عاشق شده .عین داستان توی فیلمها عاشق یه دختر مذهبی و برای اینکه خودشو تو دل اون دختر جا کنه فعلا راه مذهب رو در پیش گرفته. اما تعجبم زمانی بیشتر شد که در ایام عزاداری و مراسمات مسجد از بابا شنیدم که برادرم بطور ناشناس و بی سروصدا گوشه ای از هیات مینشینه و بی سر وصدا و حاشیه عزاداری میکنه. ولی من تو کتم نمیرفت و قبول نمیکردم واقعا توبه کرده باشه و مدام دنبال رد پای یه دختر که داداشم عاشقش شده باشه توی این جریانات میگشتم...یه روز برای امتحان کردنش بهش گفتم مامان یه دختره رو برات انتخاب کرده میخواد باهات صحبت کنه بریم خاستگاری.