۲ با زدن اون حرفها من رو خورد میکردند درسته از پدرم دل خوشی نداشتم هرگه بود پدرم بود و راضی نبودم یه عده غریبه پیش من ازش بدگویی کنند.مادرشوهرم بابت خوش رفتاری همسرم سر من منت میذاشت که شانس و اقبال تو از مادرت بهتره ، من مادرت رو خیلی دوست داشتم وقتی مرد دلم برای تو سوخت و ایرج رو اوردم خاستگاریت تا خونه ی بابات و زیر دست زن بابا اذیت نشی و من هربار سکوت پیشه میکردم. نمیدونستم منظورش از گفتن این حرفها چیه و چه واکنش و عکس العملی باید نشون بدم،