گذاشت اجرا، اکبر یه زمین ۱۵۰ متری مسکونی با سند و یه سمند داشت که هردو توقیف مهریه من شد و به نامم شد، رفتم سراغ خونواده شراره و گفتم دخترش با زندگی من چیکار کرده، اونا هم گفتن از کار دخترشون راضی نیستن، منم گفتم راضی باشید و نباشید من روزی یکبار میام اینجا و نفرینتون میکنم، اکبر اومد سراغم، گفت ول می‌کنی یا طلاقت بدم منم از خدام بود که طلاقم بده گفتم، خودت و اون زنیکه شهره و خونواده زنت رو مادرت رو انقدر نفرین میکنم تا خدا جوابتون رو بده، اکبر من رو طلاق داد. منم اعصابم داغون بود گفتم بچه ها رو ببر، اکبر باورش نمیشد من بگم بچه ها رو نگه نمی دارم، مونده بود چیکار کنه، دوتا اون زنیکه بچه داشت دو تا هم بچه های من ۴ تا بچه براش سخت بود. به گوشم رسید که خواهر شوهرم به اکبر گفته، تو صبر کن زهرا الان عصبانیه بعدن دلش برای بچه هایش تنگ میشه میاد التماست می‌کنه بچه ها رو می‌بره... ادامه دارد... کپی حرام