۳ که اسد پسر خاله پدرشوهرمون اومده در خونه دنبال شوهرم منم چون رفت و امد زیاد داشتیم دعوتش کردم توی خونه کمی که نشسته خواسته بهم دست درازی کنه از بس التماس کردم دلش سوخته و رفته جاریم باورش شد، با اینکه اسد واقعا اومده بود خونمون ولی کاری به من نداشت دید شوهرم نیست رفت اما من حقیقت رو جوری دیگه ای برای جاریم گفتم تا به گوش شوهرم برسه و شاید یکم بهم توجه کنه اونم برای خودشیرینی رفت و گذاشت کف دست مادرشوهرم که چی شده، مادرشوهرمم به شوهرم گفت و اونم وقتی اومد خونه تا جایی که میتونست کتکم زد که چرا بهش نگفتم منم گفتم که به جاریم همه چیزو نگفتم و اسد بهم تعرض کرده شوهرمم رفت و شکایت کرد که اسد بهم تعرض کرده بعد از شکایت ما اسد رو دستگیر کردن و جلسات دادگاه تشکیل شد