#پاکی ۱
برادرم فقط دوسال از من بزرگتر بود اوایل بچه ی خوبی بود و هوای مامانو بابارو داشت.
اما دوران دبیرستان کم کم از خانواده فاصله گرفت،اخلاقهای خاصی پیدا کرده بود. که خب دوستهای صمیمی ش بی تاثیر نبودن، دقیقا شده بود عین دوست هاش بابا که بنده ی خدا شبها تا دیر وقت سرکاربود هروقت میرسید خونه شام خورده و نخورده خوابش میبرد اصلا متوجه ما نبود اگرم میخواست باشه از زور خستگی و فشار کاری نمیتونست، مامان هم چند بار بهش سپرد که یروز حسابی وقت بگذاره و با جدیت با برادرم صحبت کنه میگفت باید باهاش اتمام حجت کنی که به این کارهاش خاتمه بده
چند مرتبه با برادرم در مورد رفتارها و هنجار شکنیهاش صحبت کرد و دوبار هم به دعوای مفصلی کشیده شد اما برادرم اصلا تغییری در رفتارش ایجاد نکرد، تازه از اون به بعد بی ملاحظه تر به رفتارهای ناخوشایندش ادامه میداد.