۱ وقتی دخترم ۱۹ سالش بود خاستگاری بنام شایان داشت مریم موافق ازدواج بود ولی منو پدرش وقتی تحقیق کردیم و متوجه شدیم شایان پیشینه ی خوبی نداره به خاستگاریش جواب منفی دادیم. مریم خیلی ناراحت بود و فهمیدم مدتیه با اون جوون توی واتساپ ارتباط داشته ،اما با نصیحت های منو پدرش تونست با واقعیت کنار بیاد و اون پسر رو فراموش کنه تا اینکه بعد از چند ماه پسر یکی از اقوام دور بنام حمید به خواستگاریش اومد و اینبار نظر خود مریم و منو پدرش موافق ایشون بود چون شخصیتی پخته و بااخلاق و مومن داشت. دو سال ونیم زندگیشون به خوبی گذشت.. متاسفانه بعد از مدتی مریم سر ناسازگاری گذاشت و مدام با حمید دعوا راه مینداخت و بعد از چند ماه گفت که طلاق میخواد ،هر چقدر خودمونو اقوام و بزرگترها باهاش صحبت کردیم نتونستیم از این تصمیم منصرفش کنیم و خود حمید هم گفت متوجه شده مریم با کسی ارتباط داره و خدا میدونه شنیدن این جریان چقدر برامون گرون تموم شد،و اینبار حمید مصمم شده بود برای تسریع در انجام طلاق.وقتی صیغه ی طلاق جاری شد نگاه حمید به مریم پر از حرفهای ناگفته بود،خیلی دلم بحالش سوخت اما کاری از دستم برنمیومد چون مریم خیلی خودسر و عصبی شده بود و به حرف هیچکس گوش نمیکرد.