هدایت شده از شهید گمنام🇵🇸
زیپ لباس عروسم رو میکشی پایین، لباسم رو عوض کنم، نه من امشب تو رو توی این لباس کم دیدم دوست دارم تنت باشه، با محبت توی چشم‌هام نگاه کرد، عشق اول و آخرم تویی، هم خوشگلی، هم با وقاری، هم حجب و حیا داری، هم پاکی، با دو انگشتش لپ‌م رو کشید هم شیطونی، یه چشمک بهم زد، هم خواستنی، بلند شد بره دستشو گرفتم، کجا میری؟ شلوارم رو عوض کنم، پیژامه بپوشم، خسته شدم تو این لباس، نه نرو، بلند شدم کتش رو برداشتم، گرفتم سمتش، اینو تنت کن، کتش رو گذاشت رو دستش، جدی میگی؟ آره جدی میگم، امشب کم تو رو توی این لباس دیدم میخوام خوب سیر ببینمت، خانم از صبح این لباسا تن منه واقعا خسته شدم، عه تو خسته شدی اونوقت من توی این لباس با این تاج سنگین خسته نشدم تازه باید کت هم تنت کنی، با صدای بلند زد زیر خنده گفت... https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ce1b6f877e7