۴ با این تنفری که لیلا از زن گرفتن من داره نمیذاره یه لیوان اب خوش از گلوی هیچکدوممون پایین بره. پس لطفا بیخیال شو...خوشحال بودم تونستم منصرفشون کنم. ایام میگذشت من علاوه بر درسها کارهای خونه رو هم انجام میدادم،برای همین اونقدر خسته میشدم که دیگه حوصله ی ایلیا رو نداشتم. من تازه وارد دانشکاه شده بودم و ایلیا کلاس پنجم بود چند بار ایلیا خواست باهام صحبت کنه اما اونقدر سرم شلوغ بود که هربار موکول میکردم به بعد تا اینکه دیگه هردو فراموش کردیم چند ماه بعد احساس میکردم ایلیا رفتارش خیلی تغییر کرده گوشه گیر و عصبی و زودرنج شده بود به هر بهونه ای از خونه میزد بیرون و میگفت میره پارک سرکوچه دوچرخه سواری.