#صبر ۳
بخاطر زنم قبول کردم اما از شانس من مادرزنم خیلی رفتار بدی با من داشت و هر روز بدتر از روز قبل میشد، وبه خاطراینکه فقیربودم وآهنگراذیتم میکرد همشمیگفت فلانی شوهرش براش کم نمیذاره و فلانی وسایل و لباس گرون خریده زنم هر چی بی اهمیتی میکرد اون بدتر میکرد، فقر یه طرف اذیت مادرزنم یه طرف واقعاگاهی کلافه میشدم وفکرمیکردم اگه طلاق بگیرم شایدزنم هم راحت بشه وخیلی اذیت نشه این فکر تو سرم بود که زنم اگر طلاقش رو بگیره زندگی راحت تری داره و با من عذاب نمیکشه با یک استاداخلاقی چندوقت بود آشنا شدم بالاخره یه روزبه استادم تصمیمم رو گفتم ومشاوره خواستم وقتی براش گفتم چقدر تحت فشارم استادم گفت توواقعا زنت رادوست داری؟