درکنارحال بدم خبرهای که ازطرف خانواده همسرم به واسطه دوست وآشنا ها به گوشم می رسید حالم رو بدتر میکرد. سعی میکردم در مقابل حرف های دیگران فکر منفی نکنم به حرفاشون توجه نکنم ولی با شنیدن چند ویس وصدای ضبط شده و شات پیام های که برای چند نفر از فامیل ازطرف همسرم فرستاده شده بود دیگه همه حرف هارو باور کردم حس نا امیدی توی دلم ریشه زده بود حرفا و صدای ویس همسرم که گفته بود چندماه من نه خونه زندگی دارم نه زن، میخوام زن بگیرم توی سرم دور میخورد و کاخ آرزوهایی که با پیام ساخت بودم رو هر لحظه نابود و نابود تر میشد بلاخره بعداز دو هفته نامه درخواست طلاق همسرم بدستمون رسید بابا برای اذیت نشدن من وکیل گرفت همه کارهاروبه دستش سپرد بعد از یکماه رفت وآمد وکیل توافقی جدا شدیم ، مامان وبابا به خونه م رفتند وسایل جهیزیه ای که برام خریده بودند رو جمع کردند وبه خونه اوردند داخل انباری گذاشتند بابا برای سرمایه ای که برای کار پیام هزینه کرده بودند با پدر پیام تماس گرفت پدر پیام گفت با خود پیام تماس بگیریم بابا باپیام تماس گرفت پیام باکمال گستاخی گفت سرمایه ای وجودنداره هرچی بوده خرج شده و تموم شده روزها یکی یکی پشت سرهم رد میشد ودلتنگی من برای اسرا که بخاطر لج لجبازی سرپرستیش به پیام داده شده بود هر روز بیشترمیشد یک روز از روزهای فصل بهارکه توی بیمارستان بستری بودم خبر زن گرفتن پیام توی کل فامیل پخش شده بود من نگران آینده اسرا بودم یکسال نیم ازدواج پیام گذشته شده بود وخبرسقط شدن بچه اش آوزاه کل فامیل شده شدبود