تا شوهرم به خودش بیاد. یک مرتبه یاد مهدیه خانم همسایه ام افتادم. ایشون زنی مومن و خوش اخلاقی هست. اومدم در خونشون زنگ زدم. در رو باز کرد بعد از سلام و احوالپرسی بهش گفتم یک گره بزرگی تو کارم افتاده شما ذکری دعایی چیزی به ذهنت می‌رسه بهم بگی انجام بدم خدا این گره رو از کارم باز کنه تعارفم کرد بفرمایید خونه اینجا دم در زشته گفتم ان شاالله یک وقت دیگه مزاحمتون میشم الان اگر راهی به ذهنت می‌رسه به من بگو. گفت من هر وقت مشکلی به کارم بیفته چهله یاسین برمی‌دارم معمولاًم تا چهلم نشده مشکلم حل میشه حالا شما هم می‌خوای امتحان کن خوشحال از پیشنهادی که بهم داده بود ازش تشکر کردم و اومدم خونه شروع کردم سوره یاسین رو خوندن گفتم خدایا به حرمت آیه آیه‌های این سوره شوهرم رو متوجه ما کن حقیقت رو براش روشن کن نمی‌گم ترک صله رحم کنه که خودت گفتی این گناه بزرگیه میگم ما زن و بچش رو هم در نظر بگیره الان که شوهر من بره عسلویه این منم که شب رو باید تنها سر کنم ولی مشورتش رو با خونواده خودش داره انجام میده منو به حساب نمیاره این رفتارهاش خیلی برام سنگین تموم میشه علی آخر شب اومد خونه چنان قیافه گرفت که من جرات نکنم حرفی بزنم قبل از اینکه من چیزی بگم خودش گفت فردا با دوستم میریم عسلویه می‌خوام اونجا کار کنم تو دهنم اومد حرف‌هایی رو که تو دلم بودو بهش بگم اما به خودم گفتم حالا که رو آوردم به خدا و دارم سوره یاسین رو ختم می‌کنم صبوری کنم ببینم توکل بر خدا چی میشه بهش گفتم به سلامتی باشه ان شاالله که خیره جواب حرفم رو نداد و گفت رختخواب‌ها رو پهن کن می‌خواهم بخوابم گفتم شام چی خوردی..‌. ادامه دارد. کپی حرام⛔️