۱ مادرم وقتی منو باردار بود پدرم فوت میکنه منو توی سن بالا به دنیا آورده بود و یه جورایی پیرزا حساب می شدم همه خواهر برادرام ازدواج کرده بودند و من و مامانم با حقوق بازنشستگی پدرم زندگی می کردیم مامانم سنش بالا بود و مریض، نگهداری ازش واقعاً سخت بود اما چون مامانم بود با جون و دلم براش انجام می‌دادم همیشه میگفت الهی خوشبخت بشی خواهر برادرام از ترس اینکه زحمت مادرم گردنشون نیافته زیاد سراغ ما نمی اومدن بالاخره مادرم فوت کرد بعد از فوتش خواهر برادرام دقیقا بعد از مراسم هفت اومدن خونه به من گفتند که باید ازدواج کنم چون که میخوایم خونه رو بفروشیم برای من که چهل سالم بود و از سن ازدواج رد شده بودم نمیدونم خواستگار برام میومد یا نه، اجبار کرده بودن که با اولین خواستگار ازدواج کنم بالاخره ی نفر اومد. ❌کپی حرام