🌷🌴
🌴
✨
مصطفی پای من را به بهشت_زهرا (سلام الله علیها) باز کرد.
از دوران دانشگاه، هروقت که دلش تنگ می شد، دستم را می گرفت و می گفت برویم بهشت زهرا!
این اواخر سرش خیلی شلوغ شده بود، ولی یک وقت شش صبح زنگ می زد و می گفت:
آماده ای بریم!
می آمد دنبالم و می رفتیم.
اول می رفتیم قطعه ی اموات، بعد سر مزارشهدا.
همیشه می گفت:
اینجا رو نیگا کن!
اصلا احساس می کنی این شهدا مُرده ان؟
اینجا همون حسی رو داری که توی قطعه ی اموات داری؟
حس می کردم سینه اش سنگین شده.
سنگ قبرها را نگاه می کرد، سنشان را حساب می کرد، می گفت:
اینایی که می بینی، همه ۱۹، ۲۰ ساله بودن!
ماها رسیدیم به ۳۰ سال!
خیلی دیر شده!
اصلا توی کَتَم نمی ره که بخوان ما رو توی قطعه ی مرده ها دفن کنن!
با سوزی می گفت این ها را!
انگار یک حسرتی توی دلش بود...
دانشمندشهیدمهندس مصطفی_احمدی_روشن
مصطفی هم رفت،
آری
او هم اینجایی نبود...🌷
🔸ایتا افلاکیان:
📮
http://eitaa.com/joinchat/4274782212C7b80c7b8ed
🔹تلگرام افلاکیان:
📮
http://t.me/joinchat/AAAAAEGv-0hTEteqZEa2og