💢سهم من؛ سهم ما💢 سه‌شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۸ ⭕قدِ آن‌روزهای من نهایتش تا کمر آدم بزرگ‌ها می‌رسید و جائی که ازدحام جمعیت بود، من می‌ماندم لابلای دست و بال آدم بزرگ‌ها و یا دست و آرنج می‌دیدم یا آسمان را. این تصویر و این ماندن لابلای جمعیت را فقط یک‌بار تجربه کردم. در ازدحامی که جلوی خوی بود بخاطر بدرقه‌مان به . داشتیم می‌رفتیم دیدار . سال ۶۵ یا ۶۶٫ روزی که یادم نمی‌آید تابستان بود یا زمستان. شاید هم بهار. ⭕صحنه‌ی بعدی، بالکنی بود که در برای نشستن خانم‌ها درست کرده بودند. در بغل مادرم، درست نشسته بودیم جائی که روبروی‌مان بالکنی بود که یک در داشت و توی تلویزیون دیده بودم که امام از آن در می‌آید و دست تکان می‌دهد برای مردم و می‌نشیند و حرف می‌زند و باز وقت رفتن، دوباره دست تکان می‌دهد و تمام. ⭕ما قبل‌تر از امام رسیده بودیم و یادم هست اول یک صندلی ساده‌ی دسته‌دار آوردند گذاشتند جائی که همیشه امام می‌نشست و رفتند. کمی بعد دوباره یکی از همان آدم‌ها آمد و این‌بار پارچه‌ی سفیدی را کشید روی صندلی. حالا شد همانی که همیشه دیده بودم؛ صندلی سفید امام. و بعد میکروفون و پایه‌اش را آورد و حالا همه‌ی اجزای صحنه کامل بود الا امام. که خیلی طول نکشید آمدنش. ⭕که وقتی آمد، هیجان دوید در رگ مردها و زن‌هائی که حسینیه را پر کرده بودند. که داده بودند. که آن‌همه راه را آمده بودند برای دیدنِ امام. از دور و نزدیکِ ایران… . یادم نمانده امام چقدر حرف زد و از چه گفت. فقط این یادم مانده وقتی بلند شد برود، بچه‌ها را قلم‌دوش کردند روی دست پاسدارهائی که به ردیف زیر بالکن امام به صف ایستاده بودند و کشیدندشان بالا که امام دستش را بکشد سرشان. ⭕پیرمرد، خیلی ساده‌تر از چیزی که خیال کودکانه‌ام ساخته بود آمد و رفت. و وقتی رفت، اشک برای‌مان ماند و غصه. و حالا که سی‌اُمین سال رفتنش شده، اشک برای‌مان مانده و غصه. و آن دیدار و این غصه، همه‌ی سهم ماست از سفره‌ی انقلاب. ⭕⭕و بخوانیم برای روح آرام و قلب مطمئنش؛ الفاتحه مع الصلوات⭕⭕ @Afsaran_ir