شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حورا #قسمت_پنجاه_و_دوم حورا لباس هایش را عوض کرد و تک و تنها به خانه رفت. در بدو ورود مهرزاد
تک تک جمله هایی که مهرزاد زمزمه می کرد درون مغزش وول می خورد. کاش می توانست او را آرام کند. کاش می توانست تسکینی برای قلب عاشقش باشد. کاش راه چاره ای داشت برای حال خرابش. آن شب آنقدر به خود پیچید و قدم زد که سرگیجه گرفت و نشست. برای اولین بار بود که مهرزاد را این گونه می دید. آنقدر آشفته و پریشان بود که سیگار هم دردش را دوا نمی کرد. نیمه های شب صدای در امد و بعد هم صدای سرو صدای آقا رضا و مریم خانم. _معلوم هست کجایی تو؟ ساعت۲شب موقع خونه اومدنه؟ مریم خانم جیغ و داد کنان گفت:من از دست شما بچه ها چی بکشم؟! چقدر منو عذاب میدین آخه شما. من چه گناهی کردم شما بچه ها گیرم اومدین که هرکدومتون یه بدبختی و دردسری واسه من دارین؟ این چه ریخت و قیافه ایه اخه؟ چرا انقدر پریشونی؟ آقا رضا گفت:مه..مهرزاد تو.. تو مست کردی؟ _ن..نه _ بوی گند الکل دهنت همه جا رو پر کرده پسر. خجالت بکش حیا کن این چه وضعیه واسه خودت درست کردی؟ من نون حلال آوردم سر سفره که شما اینجوری بار بیاین؟ حورا یاد وقتی افتاد که دایی اش همینطور پول به پای خانواده اش می ریخت. سالی سه چهار بار سفر خارج و اروپا بعدشم بریز و بپاش ها و مهمونی های انچنانی.. اگر این ها حرام نبود پس چه بود؟ چند سالی می شد که دیگر از این خبر ها نبود و آقا رضا ورشکست شده بود. _بابا بسه نصیحت حوصله هیچی ندارم داغونم. بزارین برم کله مرگمو بزارم. _کجا؟ باید بگی کجا بودی. _قبرستون.. خیالتون راحت شد؟ انگار مهرزاد رفت اما صدای مریم خانم و اقا رضا می امد. _این.. این پاکت سیگار از جیب مهرزاد افتاد رضا. این داره چی کار می کنه با خودش؟نگرانشم رضا یه کاری بکن. ببرش سر کار. _چی میگی مریم؟ مگه نشنیدی رئیس گفت نیارش شرکت؟ _خب من چه غلطی کنم با بچه های نفهمت؟ اون از مونا اینم از این پسرت که معلوم نیست چه غلطی می کنه و کجا میره. من میدونم همش زیر سر اون حورا نمک به حرومه. _مریم بس کن دیگه. از بین بچه هات مارال خوب دراومده که اونم واسه خاطر اینه که با حورا رفت و آمد می کنه. یکم بفهم لطفا. ╔═...💕💕...══════╗ @Ahmadmashlab1995 ╚══════...💕💕...═╝