همه ی وسایلام بااون برخورد اتفاقی پخش زمین شده بود خم و شد برشون داشت بلند وشد و گرفت سمتم و عذر خواهی کرد نگاهش کردم آقا محمد بود منم در جواب گفتم خواهش میکنم. ازش گرفتم و تشکر کردم رفتم کنار از سر راهش رفتم پیش مریم از خجالت آب شده بودم مریم_ خاک تو سر دستو پا چلفتیت من:به من چه اون خورد بهم با هم رفتیم بیرون یه نیمکت تو حیاط دیدم همونجا نشستیم چیپسامونو باز کردیم شروع کردیم به خوردن وقتی همه ی خوراکی هامونو خوردیم و یکم حرف زدیم موقع اذان شد من: مریم بریم نماز مریم_ بریم مریم باحجاب نیست اما همیشه نمازشو میخونه نميدونم چرا چادری نیست تا حالا نشده در مورد حجاب و چادری شدن باهاش حرف بزنم ... با هم رفتیم نمازخونه رو پیدا کردیم وضو داشتم ولی تجدید وضو کردم مریم وضو گرفت و بعد رفتیم داخل نمازخونه چادرمو با چادر نماز عوض کردم، مریمم یه چادر سر کرد و شروع کردیم به نماز خوندن نمازمون تموم شد خیلی آروم شدم نشستم تسبیحمو از گردنم در آوردم و شروع کردم به ذکر گفتن اصولا جاهایی که میدونم ممکنه با دیدن تسبیح تو دستم مسخرم کنن میندازمش به گردنم تسبیحمو بوسیدم و دوباره انداختم به گردنم دعا کردم. با خدای خودم دردو دل کردم مریم گفت تموم نشد؟ از جام بلند شدم مهر و چادرو گذاشتم سر جاشون و چادر خودمو سر کردم _ بریم مریم گفت چه عجب رفتیم بیرون که همزمان آقا محمد از طرف مردونه اومد بیرون ای بابا عین جن میمونه هرجا میریم هست عجب گیری کردیما رفت سمت کلاس که ماهم بهش رسیدیم درو باز کرد و کنار کشید مریم رفت تو بعدم من آروم تشکر کردم و گفت خواهش میکنم پشت سرم اومد داخل و درو بست @AhmadMashlab1995