به قلم شهید مدافع حرم جوجه مواد فروش هنوز از مدرسه زیاد دور نشده بودیم که چشمم به چند تا جوون هجده، نوزده ساله خورد … با همون نگاه اول فهمیدم واسطه مواد دبیرستانی هستن😏 … زدم بغل و بهش گفتم "پیاده شو … رفتیم جلو"😒 … . – هی، شما جوجه مواد فروش ها … .😏 با ژست خاصی اومدن جلو … 😎 + جوجه مواد فروش؟ … با ما بودی خوشگله؟ 😐… – از بچه های جیسون هستید یا وانر ؟😏🤔 … . یه تکانی به خودش داد … با حالت خاصی سرش رو آورد جلو و گفت … به تو چه؟ … .😐😑 جمله اش تمام نشده بود، لگدم رو بلند کردم و کوبیدم وسط سینه اش … نقش زمین شد …😱😱 دومی چاقو کشید🔪 … منم اسلحه رو از سر کمرم کشیدم … .🔫 – هی مرد … هی … آروم باش … خودت رو کنترل کن … ما از بچه های وانر هستیم … .😰😨 همین طور که از پشت، یقه احد محکم توی دستم بود … کشیدمش جلو … تازه متوجهش شدن … "به وانر بگید استنلی بوگان سلام رسوند … گفت اگر ببینم یا بفهمم هر جای این شهر، هر کسی، حتی از یه گروه دیگه … به این احمق مواد فروخته باشه … من همون شب، اول از همه دخل تو رو میارم"…😡😠 سوار ماشین که شدیم، زل زده بود به من … . – به چی زل زدی؟ …🤔 – جمله ای که چند لحظه قبل گفتی … یعنی قصد کشتن من رو نداری؟😳 … . محکم و با عصبانیت بهش چشم غره رفتم … "من هرچی باشم و هر کار کرده باشم تا حالا کسی رو نکشتم … تا مجبور هم نشم نمی کشم … تو هم اگر می خوای صحیح و سالم برگردی و آدم دیگه ای هم آسیب نبینه بهتره هر چی میگم گوش کنی … و الا هیچی رو تضمین نمی کنم… حتی زنده برگشتن تو رو"😏😠 … . بردمش کافه … . – من لیموناد می خورم … تو چی می خوری؟ … یه نگاه بهش انداختم و گفتم … "فکر الکل رو از سرت بیرون کن … هم زیر سن قانونی هستی؛ هم باید تا آخر، کل هوش و حواست پیش من باشه" … 😏 منتظر بودم و به ساعتم نگاه می کردم که سر و کله شون پیدا شد … "ای ول استنلی😉، زمان بندیت عین همیشه عالیه😅…" پاشون رو که گذاشتن داخل، نفسش برید😨 … رنگش شد عین گچ😰 … سرم رو بردم نزدکیش … "به نفعته کنارم بمونی و جم نخوری بچه" …😏 یکی مردونه روی شونه اش زدم و بلند شدم … یکی یکی از در کافه میومدن تو … . – هی بچه ها ببینید کی اینجاست؟ … چطوری مرد؟ … .🤗 یکی از گنگ های موتور سواری بود که با هم ارتباط داشتیم … ... @AhmadMashlab1995