✨﷽✨ ▪️سلوک عاشوراییان▪️ ✍عصر عاشورا، پس از شهادت اصحاب و ياران، حضرت عباس عليه السلام تنهایی و بی كسی امام را نتوانست تحمل كند. محضر امام علیه‌السلام رسيد و رخصت ميدان رفتن و جانفشانی خواست و عرضه داشت: مولای من! اجازه ميدان می‌دهی؟ امام حسين علیه‌السلام گريه شديدی كردند و فرمودند: برادر! تو پرچمدار منی. عباس علیه‌السلام عرض كرد:« سينه ام تنگی می‌كند و از زندگی سير گشته ام.» امام فرمودند: مقداری آب برای اين طفلان تهيه نما. ▪️جناب قمر بنی هاشم علیه‌السلام نگاهی به چهره معصوم كودكان انداخت و با شنیدن صدای العطش کودکان بدون تأمل مشک را برداشت و سوی شريعه فرات رفت و به نگهبانان و منع کنندگان آب شريعه حمله كرد و جمع كثيری را كشت و وارد فرات شد، دست زير آب برد تا مقابل صورت آب را بالا آورد. «ذَكَرَ عَطَش الحسين و اهل بيته» به ياد لبان خشكيده حسين و اهل بيتش افتاد و آب را برگرداند به شريعه. ▪️ هنگام بازگشت، دشمن راه را بر او بست. حضرت برای محافظت از مشك به سمت نخلستان رفت و دشمن نيز به دنبالش. از هر طرف تير و نيزه به سمتش پرتاب می كردند، تا اينكه زره از انبوه تيرها همچون خار پشت به نظر می‌رسيد. ابرص بن شيبان دست راست حضرت را قطع نمود، حضرت مشک را به دوش چپ انداخت و با دست چپ جنگيد و اين گونه رجز خواند:« وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني» به خدا قسم اگر دست راستم را قطع كنيد، من از حمايت از دينم دست بر نمی دارم. ▪️ در آخر دشمن ضربتی بر سر مبارک حضرت وارد کرد و او را بر زمين انداخت. عباس علیه السلام عرضه داشت:«يا ابا عبد الله عليك مني السلام» ای اباعبد الله بر تو سلام، مرا درياب. امام خود را به برادر رسانيد، وقتی قمربنی هاشم در بالين امام حسين علیه‌السلام جان سپرد، حضرت فرمودند:« الان انْكَسَر ظَهري» عباسم الآن كمرم شكست و چاره ام از هم گسست. 📚 شرح شمع ٫ صفحه 210 و 211 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @eshgham_emam_zaman