حسین طعنه زد _ تو که نه دختری و نه ادم احساسی! چی شد پس!؟ بدجور پس افتادی که! با صدایی که از فرط ناراحتی و نگرانی خشدار شده بود گفتم _ خبری که در مورد دریا باشه منو پریشون نمی کنه! درجا اتیشم میزنه! حسین کاش نمی ذاشتیم نفوذی شه! خودمو خودت کافی بودیم! حسین خسته زمزمه کرد _ اگه جلوشو میگرفتیم افسرده میشد! تو که میدونی واسه این شغل و این ماموریت چه قدر تلاش کرد! میدونی سردار چی میگفت...میگفت دریا از شیرزن رد کرده ! شجاعت و روحیه نترسش بین مردا کم نظیره!! خنده تلخی کردو ادامه داد _ منم بهش گفتم دختر سرتیپ فرهمند؛ کسی که برای سرش جایزه گذاشتن کم کسی نیست! با صدای دورگه ای که رگه های بغض درش مشهود بود نالید _ بردیا ! خواهرم اونو سپرد دستمو گفت مراقب دخترش باشم! # دریا تقه ای به در زدمو بعد از شنیدن صداش که میگفت بفرمایید وارد شدم. به غیر از ارجمند دونفر دیگه هم بودن که سن یکیشون که عینکی بود با ریش پرفسوری و موهای کم پشت که کت و شلوار نوک مدادی پویشیده بود 35_40 می خورد و اون یکی مرد که ته ریش داشت با یه دماغ عملی و چشمای رنگی و موهای فر بور و پیراهن چارخونه طوسی و شلوار جین 27_28 میخورد! فک کنم یاور و مازیار باشن! بلاخره بعد کلی مدت مثل اینکه قراره زیارتشون کنم! سرمو پایین انداختمو گفتم _ ببخشید جناب ارجمند نمی دونستم مهمون دارین! با اجازتون من بعد از رفتن مهموناتون میام و کارمو خدمتتون میگم! اوه چقد مودب شدم! ارجمند_ اوه نه عزیزم! بیا بشین اتفاقا می خواستم منشیو بفرستم سراغت چون باهات کار داشتم! روی مبل دو نفره اداری که پسر کله فر فریه نشسته بود با فاصله نشستم و گفتم _بفرمایید درخدمتم! ارجمند به پسر ریش پرفسوری اشاره کردو گفت _ایشون مازیار یاری مدیر مالی شرکت هستن و البته دوست خوب بنده! به کله فرفری اشاره کردو ادامه داد _ ایشون هم یاور احمدی معاون کاربلد شرکت و مغز متفکر من! لبخند مصنوعی زدمو رو به هر دوشون گفتم _ خوش وقتم! منم ستایش سعادت هستم و همونطور که میدونین کارمند جدید بخش امنیت داده و پروژه های اینترنتی ! هردو لبخندی به روم زدن که خیلی قابل تحمل تر از نیش باز و چندش ارجمند بود! یاور_ ستایش جان من میتونم یه سوال ازت بپرسم عزیزم؟ 👇👇👇