هفته گذشته که اداره رفتم؛ رسیدم دَمِ در ساختمون اداره و دیدم یه آمبولانسی دَمِ در ساختمونه و حدود ۱۰ الی ۱۵ نفر هم کنار آمبولانس ایستادند و چند نفر هم گریه میکردند؛ خیلی ترسیدم و با خودم گفتم نکنه برای همکاری اتفاق افتاده؛ چرا اینا دارند گریه میکنند؛ نزدیکتر که شدم دیدم درب آمبولانس رو بستند. با ناراحتی از یکی از دوستانم که گریه میکرد؛ سوال کردم چیشده؟ راننده آمبولانس گفت چیزی نشده، الان درب عقب آمبولانس رو میدم بالا ؛ شما هم بیاید ببینید.
درب آمبولانسو که داد بالا؛ یکهو دلم ریخت؛ چه بوی عطرِ دِلانگیزی از آمبولانس به مشامم خورد؛ یکهو احساس کردم که وارد صحن و سرای آقام امام حسین ع شدم؛ چونکه اربعین که حرم آقام شرفیاب شده بودم؛ همین عطر دلانگیز به مشامم خورده بود.
سریع خم شدم و خودم رو انداختم روی تابوتها و های های گریه کردم و گفتم ای شهدای گمنام من شرمندهی شما شدم، چونکه من باید میومدم استقبالتون برای تشیع ولی شما پیشدستی کردید و اومدید دیدن ما (دم در ساختمون اداره) تا بهمون یادآور شید که مراقب امام خامنهای عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی باشیم.
آنروز بعد از برپایی نماز جماعت ظهر و عصر ؛ با همراهی همکارانمون مراسم باشکوه تشیع شهدای گمنام رو انجام دادیم؛ ان شاءالله که بتونیم پیرو راه مقدسشون باشیم و فردای قیامت شرمندهشون نشیم.
#شهید_گمنام🕊
#شهدا_شرمندهایم🕊🌷