🌼🌸🪷🍂🍁
#رمان_درحوالیعشق😍
#قسمت_چهل_وپنجم
جشن شروع شده
دخترعمویریحانههمان
کهنامشگلنازبود
کنارریحانخنشستهاست
وصحبتمیکندحسمیکنم
دوسشدارمچهرهاشدلنشناست
بهطرفشانمیروم
_ریحوناحوالتکهخوبه
سرتکانمیدهد
_مهناجانگلنازمیخوادنماز
بخونهراهحیاطوسرویس
روبهشنشونمیدی؟!
انهاتازهرسیدهبودنوهنوزنماز
نخواندهبودن
وقتیانهاامدنخانهخودمان
بوودم
_بلههبفرمایید
همراهممیاید
چادررنگیامروسرممیزارم
چونتوحیاطتاوردیهال
مردهست
_گلنازخانوم
اوندرسفیدهکهاونجاستسرویسه
برینمنابنجاهستم
باشهایمیگویدومیرود
سرموپایینمیدازم
واقعابرازندهخانوادهخاله
پرویناستایندختر
خواستمبهطرفدربروم
کهپایمبخاطدخیسیحیاطلیز
میخورد
دستمروبهدیوارمیگیرم
امادستمداغمیشود
وسرمگیجمیرود
چیریخترودستم؟!
صدای''یاعلی'
گفتنپسرجوانیبهگوشممیخورد
رویزمینمیشینم
ودستمونگاهمیکنم
هنوزازداغیچایسرم
گیجمیرودمیسوزد
اماخجالتمیکشمگریهکنم
گلنازدرحالیکهچادرمیپوشد
بهسمتممیاید
_جیشدمهناجان
بلندمیشوم
همانپسرمیگوید
__ببخشیدحواسمنبود
دستمخیلیمیسوزدنمیتوانم
حرفبزنم
همینکهداخلمیشوم
شخصیمقابلممیایستد
سرمروبالامیگیرم
''امیرعلی''
چشمانم اشک رومهمان خودمیکند
_س.سلام
_سلامخانومولیخانیخوبین
_ممنون
_امیرعلیدستشسوخته
ببرشپیشزنعمومنبرمنماز
_چیشدهدستشون
_چایریخترودستش
_خوبینالان
_شکر
_مامان تواتاقخودشهبرینپیشش
_نمیخوادمنخوبم
ازگنارشونردمیشم
ولیصدایشانرومیشنوم
_نمازخوندیامیر
_بله
_پسمنمبرمبخونم
_التماسدعا
_منکهمحتاجمبدعات
دیگرچیزینمیشنوم
وارداشپزخانهشون
میشومورودستمابمیکیرم
مگرمیشودچایاینقدرداغباشد
دستمقدمزشدهاست
_خدامنخیلییمیسوزهه
خداجونچیکارشکنم
صدایریحانهمیاید
_مهناتوابنجاچیکارمیکنی?!
دستموپشتمقایممیکنم
_اببخورماومدماببخورم
_امیرگفتدستتسوختهبیینم
_نهباباچیزشنیس
#رهروان_عشق
🌼🌸🍂🍁