تصویر سکولار از معنویت، منبع آرامش و شادی و امید و رضایت باید چیزی غیر از خدا و حیات جاوید باشد. آن چیست که در غیبت خدا میتواند برای ما شادی و آرامش حقیقی و پایدار بیاورد و همۀرنج ها و مصائب و ناکامی ها را جبران و تحمل پذیر کند؟ عارف، اما، هم از زندگی خرسند است و هم از مرگ هراسان نیست. او با اتصال و انس با سرچشمۀ حیات و علم و قدرت و زیبایی و رحمت شادمان و مسرور است و عالم را بوستان زیبای هزار رنگی می بیند که جمال آن محبوب ازلی در آن نمودار است. «دلی را کز آسمان و دایرۀ افلاک بزرگتر ست و فراختر و لطیفتر و روشنتر، بدان اندیشه و وسوسه چرا باید تنگ داشتن و عالم خوش را بر خود چو زندان تنگ کردن؟ چگونه روا باشد عالمِ چو بوستان را بر خود چو زندان کردن؟ همچو کرم پیله، لعاب اندیشه و وسوسه و خیالات مذموم بر گِرد نهاد خود تنیدن و در میان زندانی شدن و خفه شدن! ما آنیم که زندان را بر خود بوستان گردانیم. چون زندان ما بوستان گردد، بنگر بوستان ما خود چه باشد!» البته عارفان هم اهل خوف و حزن هستند، اما خوف آنها از عظمت و کبریایی خداست و حزن آنها از قصورها و تقصیرها و از فراق است، که آن نیز همراه با رجاء و اشتیاق است. اما نسبت به دنیا خوف و حزنی ندارند. مرگ برای عارف نه پایان خوشی ها بلکه پایان رنجها و آغاز شادی است. غیر عارف نیز ممکن است مرگ را بپذیرد و با آن کنار آید، اما پذیرفتن و تن دادن به مرگ از روی ناچاری غیر از مطلوب دیدن و مشتاق بودن است. در کف شیر نر خونخواره ای غیر تسلیم و رضا کو چاره ای اما عارف طربناک و غزلخوان به سوی مرگ می شتابد. ای خوش آن روز که پرواز کنم تا برِ دوست به هوای سر کویش پر و بالی بزنم آنان «همین که به لب گور رسیدند صد هزار شعلۀ نور بینند. ملک الموت کجاست؟ ایشان را ملک الحیاة است. گور کجاست؟ ایشان را خلاص است از گور و زندان. الدنیا سجن المؤمن.» (شمس تبریزی) البته زندان بودن دنیا با بوستان بودنش منافاتی ندارد. دنیا با همۀ فراخی-اش نسبت به آخرت زندان و تنگنا است. همچنین عارف گرچه در دنیا نیز با خدا مأنوس و در محضر اوست، اما همچنان حجاب و جدایی برقرار است. با مرگ این حجاب برداشته می شود و این فراق به وصال مبدل می شود. عارفان در بیان تصویرشان از مرگ از استعاره های گوناگونی استفاده میکنند، همچون آزاد شدن مرغ از قفس، بازگشت غریبی به وطن مألوفش، و رسیدن عاشق به وصال محبوبش. این است که مرگ برای آنها شیرین و خواستنی است، چنانکه حضرت مولی فرمود: ‏‏«وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِى‏طالِبٍ انَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ أُمِّهِ.» (نهج البلاغة، خطبۀ 5) به خدا سوگند که اُنس پسر ابو طالب به مرگ بیش از انس كودك شيرخوار به پستان مادر است. چون بلال از ضعف شد همچون هلال رنگ مرگ افتاد بر روی بلال جفت او دیدش بگفتا وا حرب پس بلالش گفت نی نی وا طرب تا کنون اندر حرب بودم ز زیست تو چه دانی مرگ چون عیشست و چیست این همی گفت و رخش در عین گفت نرگس و گلبرگ و لاله می‌شکفت گفت جفتش الفراق ای خوش‌خصال گفت نی نی الوصالست الوصال گفت جفت امشب غریبی می‌روی از تبار و خویش غایب می‌شوی گفت نی نی بلک امشب جان من می‌رسد خود از غریبی در وطن گفت رویت را کجا بینیم ما؟ گفت اندر حلقۀ خاص خدا حلقۀ خاصش به تو پیوسته است گر نظر بالا کنی نه سوی پست اندر آن حلقه ز رب العالمین نور می‌تابد چو در حلقه نگین گفت ویران گشت این خانه دریغ گفت اندر مه نگر منگر به میغ کرد ویران تا کند معمورتر قومم انبُه بود و خانه مختصر (مولوی) @dreshkevari. 🌹🌺🌸💐🌼🌷🌻🌹