در زمان آیةالله سیدمحسن جبل‌عاملی، نزدیک بود قبر رقیه خاتون را آب بگیرد؛ گفتند: بدن را از اینجا به جای دیگر منتقل کنید، چون ما نمی‏توانیم نهر را برگردانیم. به آیةالله سیدمحسن گفتند: تو این کار را بکن. سید غسل کرد و لباس سفید پوشید و دستور نبش قبر داد. خاک را که برداشتند و به خشت لحد رسیدند، گفت: صبر کنید لحد را خودم بردارم. سید در قبر رفت، همین‌که خشت بالای سر را برداشت دیدند سید افتاد. زیر بغلش را گرفتند، هی می‏گفت:«ای وای بر من، وای بر من. به ما گفته بودند یزید زن غساله و کفن فرستاده، ولی فهمیدم دروغ بوده، چون دختر با پیراهن خودش دفن شده، بدن معطر مثل گل...» - رف‍‌ی‍‌ق‌ش‍‌ه‍‌ی‍‌دم‍|Ali verdi