به بهانه وفاق
یک گرگ و شتری به خاطر بالا بودن اجارهها، مشترکا خانه ای را اجاره کرده بودند، هر روز صبح بچهها را توی خانه میگذاشتند و خودشان دنبال تهیهی غذا می رفتند.
یک روز که گرگ زودتر و دست خالی برگشته بود، یکی از بچه شترها را خورد.
وقتی سر و کلهی شتر از دور پیدا شد، گرگ زود جلو دوید و در حالی که سعی میکرد توی صداش نگرانی پیدا باشد، گفت: رفیق یکی از بچههای ما نیست.
شتر با هول و ولا گفت: از بچههای من یا بچه های تو؟
گرگ قیافهی حق به جانبی به خودش گرفت و گفت:
باز که از اون حرفا زدید! ما که بنامون بر وفاق بود، من و تو ندارد؛ یکی از بچههای "ما".
شتر که هیچ وقت این قدر قانع نشده بود، دیگر چیزی نگفت و زندگی همچنان به خوبی و خوشی ادامه پیدا کرد، فقط بدیاش این بود که هر چند وقت یک بار یکی از بچه شترها گم میشد، شتر ناراحت میشد، اما چون عوضش" وفاق"شان سر جاش بود، چیزی نمیگفت.
امیرالمونین علی عليه السلام :
كَثرَةُ الوِفاقِ، نِفاقٌ.
وفاقِ زياد، [نشانه] نفاق است.
غرر الحكم